علاوه بر تناقض یاد شده، شکل استفاده­ی طالبان از تکنولوژی مدرن کاملاً گزینشی و ابزاری است و رهبران طالبان از این تکنیک­ برای حفظ قدرت خود استفاده می­کردند؛ برای مثال، طالبان برای اداره امور و پیشبرد اهدافش به شکل منظم از سازمان­های مدرن، مانند وزارتخانه­ها، استفاده می­کرد یا برای تبلیغ­های فرهنگی خود از رادیو بهره می­گرفت که در ادامه بیشتر به آن می پردازیم. همچنین، این گروه برای قدرت­نمایی­های عمومی مسلسل­هایی را بر روی تویوتا تعبیه می­کردند و در شهرها گشت می­زدند. طالبان با تبدیل خیابان­ها و استادیوم­های ورزشی به سیرک­هایی برای نمایش تنبیه بدعت­گذاران و بی دین ها( یعنی قطع عضو کردن آنها و یا سنگسار نمودنشان) تسلط خود بر بدن پیروان را نشان می دادند (کروز[۲۲۱]،۲۰۰۸: ۱۸).

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

نبود بینش و درک سیاسی طالبان مشکل عام و فراگیری بود که از رأس هرم تشکیلات تا قاعده را در بر می­گرفت. رهبران طالبان بارها به این نکته اشاره می­کردند که برای آنان آشنایی با مسائل جهانی و بین المللی اهمیت چندانی ندارد. بر این اساس، طبیعتاً وسایل ارتباط جمعی به عنوان ابزارهای ارتقای بینش سیاسی جامعه در این تفکر اهمیت و ضرورتی نداشت. یکی از کارگزاران وزارت خارجه­ی طالبان گزارش تعجب آوری را ارائه می­ کند. او می­گوید به دیدار ملا حسن آخوند، معاون صدراعظم، رفتم و او را برآشفته دیدم. علت آشفتگی او استفاده از برگه­های روزنامه های «هواد» و «انیس» (تنها روزنامه های دولتی که در سال های جنگ داخلی به چاپ می­رسید) برای پختن کیک بود. وی گفت بعد از عید به قندهار می­رود و با ملاعمر درباره ممنوعیت چاپ روزنامه ها گفتگو خواهد کرد. وی هم چنین گفت که من در زندگی حتی یک مقاله از روزنامه­ای را نخوانده­ام و به جای این که وقت خود را برای این کار ضایع کنم چند صفحه از قرآن مجید را می خوانم(مژده، ۱۳۸۲: ۵۰). با این حال، اگر رسانه ­ها می­توانستند در جهت اهدافشان به آنان کمک کنند، با برخوردی گزینشی از آن استفاده می­کردند و این یکی از مصادیق عینی برخورد گزینشی طالبان با مدرنیته است.
طالبان از قوانین خاص خویش در زمینه اداره امور رسانه­ای تبعیت می­کرد. آنها با رسانه­های افغانستان خشونت بارترین رفتارها را داشته اند و پس از قدرت گرفتن علاوه برممنوع کردن فعالیت رسانه­ای به قلع و قمع فعالان این عرصه پرداختند. در همین راستا با به دست گرفتن حاکمیت در افغانستان در سال ۱۹۹۶، نام رادیو افغانستان را به رادیو «صدای شریعت» تغییر دادند. آنها پخش و نشر برنامه ­های موسیقی و گویندگان زن را قدغن کردند و در بیشتر موارد به نشر خبرهای شکست رقیبان و مدح و فرامین رسمی ملا محمد عمر (رهبر گروه طالبان) می­پرداختند(رشید،۱۳۷۹: ۱۴۵) (مژده،۱۳۸۲: ۷۵-۷۳).
به نظر می ­آید توجه ویژه طالبان به عنصر رسانه بخشی از میراث و تعلیمات سران القاعده به این گروه است. تحت این تعلیمات طالبان با وجود نگاه ستیزه­جویانه­ای که به همه پدیده ­های جهان مدرن دارند و بسیاری از دستاوردهای تکنولوژی را آلات شیطانی می­دانستند اما در بهره­ گیری از لوازم ارتباطی و رسانه­ای دستی گشاده داشتند. به همین دلیل سخنگویان طالبان، بارها بر گسترش رادیو صدای شریعت تأکید ورزیده­اند و حتی بعد از حمله آمریکا به افغانستان به ایجاد ایستگاه­های تازه رادیویی در ۱۹ آوریل ۲۰۰۵ در نزدیکی پایگاه سابق خود در جنوب افغانستان (قندهار)، مبادرت کرده بودند.
در یک تقسیم کار نانوشته طالبان اعلام مواضع سیاسی و بین المللی خود را به رسانه­های پرنفوذ عربی مانند الجزیره و العربیه سپرده­اند و از رادیو و رسانه­های محلی اغلب برای ترویج عقاید خویش و یا جذب نیروهای تازه بهره می­گرفتند. طبق اظهارات سخنگویان طالبان محتوای برنامه ­های رادیو صدای شریعت را آهنگ های طالبی (ترانه های بدون موسیقی)، قرآن و اخبار مربوط به طالبان تشکیل می دهد(آنتون،۲۰۰۸: ۱۴۰-۱۳۸).
رادیو صدای شریعت به وسیله و ابزار اصلی طالبان برای جذب جوانان و نوجوانان ناراضی و فقیر افغانستان و پاکستان برای جنگ­های انتحاری تبدیل شده است. حتی شیوخ و بزرگان مدارسی که طالبان از آن برخاسته­اند دائم برای طلاب خویش برنامه ­های این رادیو را پخش می­ کنند. در این برنامه­ ها افغان­ها به شورش علیه دولت حامد کرزای، تشویق می شوند(مژده،۱۳۸۲: ۹۱).
شبه نظامیان طالبان که در دوران حکومت­شان به ۹۰ درصد افغانستان اجازه ندادند تصویری از هیچ موجود زنده­ای را در رسانه ­ها ببینند. بعد از حمله­ی آمریکا و روی کار آمدن دولت کرزای، کلیپ­ها و قطعاتی از فعالیت­های­شان را بیشتر به شکل حملات انتحاری، بمب­گذاری کنار جاده­ای و ماشین­های بمب­گذاری شده علیه نیروهای امنیتی افغانستان به نمایش­ می­گذاشتند. طالبان که برای بازیافت قدرت از دست رفته­ی خود در افغانستان با دولت مرکزی و نیروهای ناتو می­جنگند، برای ارتباط با طرفداران خود و یارگیری، به اینترنت و شبکه ­های مختلف آن از جمله توئیتر روی آورده­اند و با انتشار فیلم­ها و درج پیام­هایی در توئیتر، سعی در گسترش ایده­های خود درباره به اصطلاح «جهاد جهانی» و ترویج آن دارند(تارزی[۲۲۲]،۲۰۰۸: ۲۸۶) .
موسسه ممری ویژه تروریسم و شورش­های جهانی اخیراً، در گزارشی فاش کرد دستگاه­های اطلاعاتی کشورهای مالزی، سنگاپور و آمریکا طی سال­های اخیر موفق شده اند به وب سایت گروه طالبان نفوذ و آن را هک کنند، اما این وب سایت بعد از چند روز دوباره فعالیت های خود را از سر می­گیرد. براساس گزارش این موسسه، امارت اسلامی افغانستان (نام رژیم برکنار شده طالبان افغانستان) سازمانی بزرگ به رهبری ملامحمد عمر است، که او را امیر همه «مبارزان» سراسر جهان معرفی کرده است. گفته می­ شود این وب سایت چندزبانه­ی طالبان، که از جمله نسخه­های فارسی، انگلیسی، عربی و پشتو دارد، مخاطبان زیادی از سراسر جهان را به خود جذب کرده و اخیراً طالبان برای ارتباط با اعضای خود به فیس­بوک، گوگل، توئیتر، یوتیوب و گوگل پلاس نیز روی آورده است. در وب سایت طالبان همچنین اسامی سایت­هایی دیده می­ شود که در راستای اهداف و استراتژی طالبان فعالیت می­ کنند. این سایت­ها که عمدتاً تبلیغاتی محسوب می­شوند، هرگونه حمله شبه نظامیان طالبان به نیروهای ناتو بویژه آمریکایی را بلافاصله منتشر می­ کنند. این گروه همچنین برای جلب افکار عمومی، استودیویی را با نام «منبع الجهاد» هدایت می­ کند که فعالیت­های نظامی طالبان از جمله حملات انتحاری را به تصویر می­کشد و آنها را روی وب سایت­شان قرار می دهند(تور[۲۲۳]،۲۰۱۳) (اشنایدر[۲۲۴]،۲۰۱۳).
به نظر می­رسد که برخورد گزینشی طالبان با مدرنیته در بخش تکنولوژیک آن است و رویکردشان در این گزینش کاملاً ابزار محور است. این گزینش بیشتر از بعد از آشنایی طالبان با القاعده آغاز شده است (تارزی،۲۰۰۸: ۲۷۹). آنها کمترین آشنایی را با پیشرفت­های علمی به شکل نظری داشتند، بسیاری از علمایی که طالبان از آنها پیروی می­کردند به لحاظ علمی هم در زمینه­ علوم دینی و هم در علوم جدید به شدت بی سواد بودند. برای نمونه، مولوی محمد نعیم آخوندزاده از علمایی بود که بسیاری از دولت­مردان طالبان در مسجد پل خشتی در حلقه­ی درس وی می­نشستند. هر چند دیدگاه­ های وی در بسیاری موارد روشن بینانه­تر از بسیاری از رهبران طالبان بود، همو حرکت زمین به دور خورشید را ادعای باطل می­دانست و دلیل وی نیز این بود که « وقتی من هر هفته به خانه­ام در لوگر می­روم خانه را سرجای خودش می­یابم»( مژده،۱۳۸۲: ۱۸۱). این مسأله نه تنها بی اهمیتی علم مدرن را برای این افراد نشان می­دهد، بلکه نشان دهنده جهل و ناتوانی آنان از فهم قوانین طبیعی است.
می­توان گفت گزینشی که طالبان انجام می­ دهند ترکیبی از عناصر متفاوتی است که آنان را تحت تأثیر قرار داده یا ازشان حمایت کرده است. این عناصر ممکن است منابع مالی اقتصادی باشد یا رویکردهای سیاسی. به نظر می­رسد طیف وسیعی از عوامل، از مدارس دینی پاکستان گرفته تا فرماندهان مجاهدانی که علیه شوروی می­جنگیدند، در وضعیت امروز طالبان نقش داشته اند: جنگجویان ملیشیایی که با روس­ها می­جنگیدند یا در جنگ­های داخلی شرکت می­کردند، نظامیان پاکستان و مشاوران نظامی آنها، افسران اولیه­ پشتون که با کمونسیت­ها می­جنگیدند، دولت عربستان سعودی و اسامه بن لادن و گروه القاعده.
۲ـ۳ـ۳ـ جهان بینی مبتنی بر دوگانه انگاری:
طالبان هویت سیاسی خود را بر دو جزء درونی و بیرونی استوار ساخت. جزء درونی هویت طالبان وجوه اشتراکی بود که آنان را به یکدیگر پیوند می داد. التزام به امارت اسلامی، پیروی از فرمان­های امیرالمؤمنین و بالاخره تطبیق شریعت از اجزای درونی هویت طالبان بود. اما طالبان، مانند بقیه­ی گروه ­های بنیادگرا، خود را بر اساس غیریت­سازی داخلی و خارجی متمایز می کرد. غیر و دیگران نزد طالبان در عرصه­ خارجی الحاد،کفر و جهان خارج از اسلام است و در عرصه­ داخلی نیروهای شر و فاسد. شر و فساد در نظر طالبان رهبران و فرماندهان حزب­های جهادی بودند که به دلیل درگیر شدن درجنگ­های قدرت، جامعه را به فساد کشانده و باعث دوری مردم از شریعت اسلامی شده بودند(میلتون،۲۰۰۵: ۱۴۵).
طالبان با طبقه ­بندی سه­گانه از احزاب جهادی به غیریت­سازی روی آورد: دسته­ی نخست احزاب هم­کار و هم­سو با طالبان بوده و آنان را مورد پشتیبانی قرار می­دادند، مانند حزب حرکت اسلامی مولوی نبی محمدی و حزب اسلامی یونس خالص. آنان خود را برادران طالبان می­خواندند و زیرچتر حمایت طالبان از مشارکت و سهیم شدن در حکومت آینده­ی افغانستان برخوردار می­شدند. دسته­ی دوم احزابی بودند که یا اعضا و رهبران­شان واجد اوصاف اخلاقی و دین­داری نبودند، ولی در برابر طالبان نیز صف آرایی نمی­کردند. آنها جزء حلقه­ی طالبان به شمار نمی­آمدند و صلاحیت سهیم شدن در اداره­ی اسلامی طالبان را نداشتند، زیرا در امارت اسلامی طالبان مهم­ترین شرط دین­داری و التزام به شریعت اسلامی است. حزب­هایی چون محاذ ملی اسلامی سید احمد گیلانی و جبهه­ی نجات اسلامی صبغه الله مجددی در این طبقه جای می­گیرند. آنان می­توانند همانند مردمان عادی به زندگی خود ادامه دهند، بی آن که سهمی از قدرت سیاسی داشته باشند. دسته­ی سوم حزب­هایی را در بر می­گیرد که در برابر طالبان می­جنگیدند. حزب­هایی چون جمعیت اسلامی ربانی، حزب اسلامی حکمتیار و هم چنین حزب­های شیعی در این طبقه جای می­گیرند. موضع طالبان در قبال دسته­ی سوم ادامه جنگ و به محاکمه کشاندن سران و فرماندهان آنان بود. ملامحمدعمر، رهبر طالبان، پس از تصرف کابل توسط طالبان در ۳/۱۰/۱۹۹۶ آشکارا اعلام کرد که با « آنانی که کشور را ویران نمودند و مردم را کشتند، هرگز تفاهم نخواهیم کرد، و تکلیف آنان مانند نجیب خواهد بود.» (نجیب الله آخرین رئیس جمهور دست نشانده­ی شوروی در کابل بود که پس از انتقال قدرت به مجاهدین در بهار ۱۹۹۰ به نمایندگی سازمان ملل متحد در کابل پناهنده شد و در سال ۱۹۹۴ با حمله­ی طالبان و سقوط کابل به وسیله­ این گروه اعدام شد.)(شهرانی[۲۲۵]،۲۰۰۸: ۱۸۰-۱۷۵)
هر چند طالبان الحاد و کفر در خارج دایره­ی خویش و شر و فساد در داخل را غیر به حساب می­آورد، از منظر ایدئولوژیک این غیریت­سازی به منبع واحدی ارجاع داده می­ شود و آن مخالفت با اسلام و شریعت اسلامی است. دنیای غرب و الحاد مارکسیسم به دلیل ضدیت با شریعت اسلامی غیر و رقیب اصلی طالبان به شمار می ­آید، بنابراین اموری مانند حقوق بشر، حقوق زن و حقوق شهروندی، که در گفتمان غربی به کار گرفته می­ شود، در تناقض جدی با تفکر طالبان قرار دارد و به عنوان رقیب نفی می­ شود. نمونه­ این غیریت­سازی خارجی را حتی در دستگاه دیپلماسی طالبان می­توان مشاهده کرد. مسأله­ مواد مخدر و کشت خشخاش از محورهای جدل­برانگیز غرب و طالبان بود. نماینده­ی یکی از کشورهای اروپایی آشکارا از طالبان می­خواهد که مسأله­ مواد مخدر را که مشکلی جدی بر سر راه رابطه افغانستان و اروپا است حل کنند. در مورد درخواست مذاکره از طرف اروپا و روسیه در این زمینه امارات اسلامی طالبان با این استدلال که اروپا و روسیه همانند آمریکا دولت کفر و الحاد اند به مذاکره جواب منفی داد. (ریزهک،۲۰۰۸: ۱۹۶-۱۹۳)
طالبان بر این عقیده راسخ­اند که دشمن آنان دشمن اسلام است، زیرا طالبان برای اسلام کار می کند، پس مخالفان طالبان مخالف اسلام اند. به این صورت، طالبان به نفی هرگونه تفسیر متفاوت از خود نسبت به اسلام روی می­آورد و مخالفان سیاسی خود را بر مبنای مطلق­انگاری ایدئولوژیک، مخالفان اسلام جلوه می­دهد.
نکته­ی مهم دیگر در غیریت­سازی طالبان، ضدیت با حزب­های شیعی و پیروان این دین است. رویکرد انحصاری و مطلق­انگارانه­ی طالبان موجب می­ شود که آنان هر گونه تفسیر مغایر با برداشت خود از شریعت را برنتابند و به عنوان غیر و رقیب به نفی آن بپردازند. پیش از به قدرت رسیدن طالبان، مولوی خالص، از طرفداران آینده­ی طالبان، با حضور سیاسی شیعیان در دولت ربانی مخالفت کرده بود و بعد از به قدرت رسیدن طالبان این ایده با پشتوانه­ی سیاسی نیز همراه شد.
۲ـ۳ـ۴ـ مطلق­انگاری و خطاناپذیری:
طالبان از نظر فقهی پیرو دین حنفی است و عمل خود را به زعم خویش، مطابق با سنت رسول و صحابه می دانند. ملا امیرخان متقی وزیر فرهنگ طالبان می گفت: « دولت اسلامی طالبان هر چه را در شرع الهی و قرآن کریم موعظه کرده، عملی ساخته و هر قدمی که دولت اسلامی برداشته مطابق قانون شرع بوده است.» ( مارسدن، ۱۳۷۹، ص۹۷)
یکی از پیچیدگی­های اساسی در بینش طالبان روح تعبدگرایی و قداست بخش نسبت به دستاوردهای کلامی و فقهی پیشینیان است. طالبان، دوران صدر اسلام و میانه را دوره­ طلایی و مصون از هر نوع خطا تلقی می­ کنند و راجع به تفاسیر و تأویل­های دینی این دوره اعتقاد جزم­گرایانه دارند. اجتهاد و استنباط تازه، در این مکتب جایگاهی ندارد و مردم عموماً موظف به پیروی بی­چون و چرا از کلمات و گفتار علمای سلف هستند. برداشت صرفاً تقلیدگرایانه­ی آنها از دین سبب بدبینی و حتی دشمنیشان با الگوهای زندگی رایج در دنیای معاصر جهان اسلام شده است. تنها الگوی مطلوب نزد طالبان الگوی زندگی جوامع روستایی قرون اولیه­ اسلامی است و رفتار خشک و متحجرانه­ی آنان با زنان و نوع نگرش­شان نسبت به نقش اجتماعی و تربیتی زن در جامعه، ریشه در همین روح سلفی­گری دارد که با ملزومات زندگی کنونی کاملاً بیگانه است(سولتانا،۲۰۰۹: ۱۰).
همچنین تفسیر آنان از مفاهیمی مانند «توحید و شرک» که بنیاد اندیشه­ی کلامی طالبان را تشکیل می­دهد، در مغایرت با تفاسیر رایج آن مفاهیم در نزد سایر مکاتب اسلامی است. شاه ولی الله هندی، رهبر فکری بنیادگرای افراطی در شبه قاره، دایره­ی توحید را تا آنجا تنگ می­ کند که حتی هر نوع استمساک ظاهری به وسایل دیگر را که در راستای قدرت الهی در نظر گرفته شده باشد شرک به شمار می­آورد. از دیدگاه این روحانی هندی، نذر­کردن برای ائمه و سوگند خوردن به اسامی آنان و نیز نامگذاری فرزندان به اسم­هایی مانند عبدالشمس و غیره، از مصادیق شرک به شمار می ­آید. جلوه­های همین نوع تفکر، در سران طالبان نیز مشهود است .
تفکر دینی طالبان و عملکرد آنها در این حوزه دارای مؤلفه­ ها و ویژگی­هایی است که مهم ترین آنها عبارت اند از:
۲ـ۳ـ۴ـ۱ـ اصالت حرمت در مستحدثات
طالبان در مواجهه با امور جدید و مسائل مستحدثه، اصل را بر حرمت می­گذارند و برای جواز هر امر جدیدی به دنبال نص خاص و جواز شرعی بودند و به این بهانه که امور جدید در زمان پیامبر اسلام و خلفای راشدین نبوده است، با همه آنها مخالفت کرده و برخورد خصمانه داشتند. این اندیشه فی نفسه اندیشه ای عقل گریز و توسعه­گریز بود.
۲ـ۳ـ۴ـ۲ـ تاکید بر ظواهر شریعت
طالبان به محض استقرار سعی کردند که افغانستان را به ظاهر با برداشت خاص خود دینی کنند. از این رو، عنوان امارت اسلامی را به افغانستان اضافه کردند. تنها رادیوی افغانستان را صدای شریعت نام نهادند و به مردان و زنان دستور دادند که ضوابط اسلامی مورد نظر آنها را دقیق به اجرا گذارند و مردم را در صورت تخلف از ضوابط تهدید به مجازات نمودند. ملاعمر طی فرمانی به تمام مدیران ادارات اعلام کرد: «تمام مسئولین امارتی در داخل کشور مکلف اند کار مراجعینی که ریش های خود را خلاف طریقه­ی شرعی کوتاه کرده باشند، انجام ندهند تا در آینده تمام مردم ریش های خود را درست بگذارند.» (حاج بابایی،۱۳۸۲،۱۰۵-۱۰۲) سخن کسی که ریشش کوتاه تر از حد نصاب معمول بود قابل سمع نبود و اگر چنین شخصی مورد ظلم قرار می گرفت و به دنبال دادخواهی به وزارت عدلیه مراجعه می­کرد «ملا نورالدین ترابی» وزیر عدلیه در ذیل نامه­ی وی به خاطر کوتاهی ریش، می نوشت عارض یک ماه بعد مراجعه نماید. این حکم به آن معنی بود که دادخواست فرد تا یک ماه قابل شنیدن (سمع) نیست. طالبان پوشیدن عمامه و دستار را از واجبات دین می­دانستند و معتقد بودند که دستار از شعائر اسلامی است و تارک آن گناهکار است.
بسیاری از افراد سازمان امر بالمعروف نه تنها معلومات دینی در سطح لازم برای این کار را نداشتند، بلکه با جامعه و مردم نیز کاملاً بیگانه بودند. رئیس سازمان امر بالمعروف و نهی از منکر در مجلسی داستانی را حکایت کرد که تایید کننده­ همین موضوع است. وی گفت:« روزی جاده­ای را در نزدیک یک مسجد بستیم تا عابران را به نماز جماعت وادار سازیم. در این موقع یکی از افراد ما جلوی یک سیک را گرفت و به وی گفت: چرا به مسجد نمی­روی؟ وی در جواب گفت: من سیک هستم! و نفر موظف امر بالمعروف در جواب گفت: سیک هستی، هر چه هستی به من مربوط نیست، مسلمان هستی و باید به مسجد بروی!!»
وزارت امر به معروف در طول پنج سال حکومت طالبان اجازه نداد که کار این وزارتخانه در چارچوب یک قانون منظم گردد. یک بار در مجلس وزرا بحث مقدماتی در این مورد صورت گرفت، ولی کار در همان آغاز به مخالفت وزیر امر به معروف مواجه گردید و به بن بست رسید. در این بحث مقدماتی این سئوال مطرح شد که آیا افراد مربوط امربه معروف حق دارند بدون حکم دادگاه و اجازه­ی صاحب خانه، مخفیانه و از راه دیوار وارد خانه های مردم شوند. اکثریت با استناد به واقعه­ای که در دوران خلافت عمر پیش آمده بود، با قاطعیت حکم کردند که مسئولین امر به معروف حق داخل شدن مخفیانه به خانه­های مردم به بهانه­ی بازرسی را ندارند، ولی وزیر امر به معروف در جواب گفت:
«مردم صدر اسلام را با این عصر مقایسه نکنید. این مردم بسیار فاسد اند و اکثراً فساد در خانه­ها جریان دارد. مردم موسیقی می­شنوند و در خانه ها تلویزیون و ویدیو دارند».
وجود نداشتن قانونی مدون که بتواند عملکرد این وزارتخانه را تنظیم نماید به مسئولین این وزارت این حق نامحدود را داده بود که هر از چندگاه با برگزاری جلسه­ای با رأی و تفسیر خود منکرات جدیدی را در جامعه کشف می­کردند و افراد خود را به از بین بردن آنها مامور می­نمودند. یک بار در جلسه­ای از ناروا بودن زیور آلات طلا برای مردان سخن گفته شد. فردای آن روز افراد امر به معروف در شهر به جان مردم افتادند و نه تنها انگشترهای طلا را از دست مردان بیرون آوردند و ضبط کردند، بلکه در مواردی ساعت­های گران­قیمت مردم را نیز از آنان گرفتند! بار دیگر در مورد این که چاپ تصاویر موجودات ذی­روح به روی لباس جایز نیست، در شهر به جان مردم افتادند و چون چنین مواردی را کمتر یافتند، لباس های ساخته شده از چرم را بر تن مردم پاره کردند(مژده،۱۳۸۲: ۵۵-۵۳) (رشید،۱۳۷۹: ۶۲-۶۰) (خسروی،۱۳۸۵: ۷۸).
۲ـ۳ـ۴ـ۳ـ خشونت در اجرای احکام
یکی از مهم­ترین ویژگی­های طالبان که خشم جامعۀ جهانی را برانگیخت، خشونت در اجرای احکام توسط آنها بود. زندگی در افغانستان تحت سلطۀ طالبان بسیار سخت و مانند زندگی در یک پادگان نظامی بود.
خشونت و انعطاف­ناپذیری دو ویژگی دیگر در شیوه­ سیاست­مداری طالبان است که محصول فرهنگ سنتی پشتون­ها محسوب می­ شود. معمولاً فرهنگ قبایلی فرهنگی توأم با خشونت و انعطاف­ناپذیری است. کین­خواهی و انتقام­جویی از اصول مهم در عرف پشتون والی است و مردم قبایل پشتون درکین­خواهی به ویژه در کشور افغانستان و پاکستان شهرت دارند. ضرب المثلی معروف در افغانستان می­گوید: «اگر پشتون پس از ۲۰ سال دست به انتقام بزند، فکر می­ کند که خیلی زود اقدام کرده است».
بنابر این، عامل مهم دیگری که بر طالبان برای اجرای احکام تاثیر داشته پشتون والی است. پشتون والی قانون زندگی مناطق پشتوهاست که می­توان آن را نوعی آیین­ نامه دانست. این قانون مثل گرفتن انتقام به وسیله­ ریختن خون حتی در بین پیروان مسلمان در میان آنها رواج دارد. هر چند این کار مخالف آیات قرآن است (مسلمان حق ریختن خون مسلمان دیگری را ندارد مگر این که گناهی از او سر زده باشد که سزای آن قتل (قصاص) است) و در قرآن توصیه می­ شود به جای قصاص خون بها به خانوادۀ قربانی پرداخت شود. پشتون والی همچنین به مهمان نوازی، شجاعت و شهامت، جوانمردی و دفاع از شرافت و به خصوص دفاع از شرافت زنان تاکید بسیاری دارد(سینو،۲۰۰۸: ۸۵-۷۶).
پشتون والی و قانون شریعت در بعضی از موارد با هم اختلاف دارند. برای مثال اثبات زنای محصنه، طبق قانون شریعت نیاز به وجود چهار شاهد عادل دارد، در حالی که در پشتون والی، وجود شایعه­ای برای اثبات قضیه کافی است؛ زیرا به نظر این قانون، شرافت خانواده بسیار مهمتر از رعایت وضعیت اخلاقی و دنیوی است. در جامعه­ پشتون زن حق ارث ندارد، در حالی که بر اساس قرآن زنان می توانند نصف مردان سهم ببرند(اکرم عارفی،۱۳۷۸: ۲۰۶).
همواره این اختلاف میان قانون پشتون والی و قانون اسلام مسأله ساز بوده است و عامل اختلاف بین عالمان دین و روسای قبایل می­ شود. علما که عاملین اصلی ترفیع اسلام به حساب می آیند، باید مردم را از تمایلات قبیله­ای به سوی تقوا و فضیلت فرا قبیله­ای و نژادی و ملی، سوق دهند. این مسأله باعث پیدایش درگیری و رقابت و همچنین تلاش برای کسب قدرت بین علما و رهبران قبیله­ای که توسط ملاها (طالبان) حمایت می­شوند، شده است. ­گاهی علما مردان مناطق قبیله­ای را برای نبرد در یک جهاد فراخوانده­اند و این کار را بدون توجه به نظر مقام­ها یا رهبران قبیله­ای انجام می­دادند و که این خود باعث بروز اختلافاتی میان رهبران قبایل و علمای طرفدار طالبان می­شد(سینو،۲۰۰۸: ۸۶).
عامل کلیدی و مهم در فرهنگ پشتو این است که طرفداران قانون پشتو والی قبل از آن که عضوی از جامعه­ پشتو یا جامعه­ ملی باشند، باید به نظام ارزشی و دینی و مسائل غیرمادی اهمیت دهند. شاید بتوان نمونه ­ای از عقاید فوق را در تأکیدهای طالبان بر ارزش­های دینی دید. آن­ها به روشنی بر تبعیت از این ارزش­ها و حفظ و پیش­برد آن­ها بدون ملاحظه­ی مسائل مادی تأکید دارند.( مارسدن،۱۰۲-۱۰۱)
رفتار خشونت آمیز طالبان با مخالفان و مردمان تحت سلطه­ی خود، به ویژه مردمان هزاره و ازبک، ریشه در خصلت کینه­جویی و انتقام­گیری آنها از دشمنان­شان دارد. همچنین این که جنبش طالبان با تاکید بر سیاست نظامی­گری بررسی راه­های مسالمت­آمیز در مواجهه با مخالفان خود را مردود می­شمارد، تا حدودی متأثر از این ایده است که نظامی­گری سمبل قدرت و غیرت و شجاعت و مردانگی محسوب می­ شود ـ نکته­ای که در سنت پشتون­ها جایگاه برجسته­ای دارد ـ و گفتگو و مذاکره نشانه­ی ترس و بزدلی و بی همتی و زانو زدن در برابر خصم دانسته می­ شود ـ که از نظر عرف پشتون والی عملی کاملاً ناپسند به شمار می ­آید (کروز،۲۰۰۸: ۲۵۸).
علاوه بر موارد نام­برده، نمونه­های متعددی دیگری نیز در تفکر طالبان وجود دارد که متأثر از آداب و رسوم قبیله­ای و ملی آنها بوده و تحت عنوان شریعت در مناطق تحت کنترل آنان به اجرا گذاشته می­ شود، مانند: بیگانه­ستیزی، مخالفت با نهادها و مقررات بین المللی، دشمنی با زندگی و مظاهر شهری و نیز مخالفت با نیروهای باقی مانده از رژیم کمونیستی سابق، تحت عنوان ننگ پشتونیسم (اکرم عارفی،۱۳۷۸: ۲۱۱).
۲ـ۳ـ۵ـ هزاره­گرایی و موعودگرایی:
با توجه به نگاه کلاسیکی که در مورد ظهور مهدی در میان اهل سنت وجود دارد، در طالبان نیز می­توان علایم موعودگرایی را به همین شکل مشاهده کرد. مطابق با این دیدگاه، از منطقه­ای در آسیای مرکزی که در ادبیات قدیمی خوراسان (خراسان بزرگ) نامیده می­ شود سپاه عباسی، که از نسل خلفای عباسی است، قیام می­ کند و طبق احادیث موجود احتمالاً مهدی موعود از این سپاه خواهد بود. پیروان مهدی که در این سپاه قرار دارند با بیرق­های سیاه و موهای بلندشان شناسایی می­شوند. این سپاه مناطق بین خراسان بزرگ و عراق را تصرف می­ کند و تمام مخالفان خود را شکست می­دهد. البته این ادبیات و روایت­ها به این شکل در کتاب­های روایی اهل سنت نیامده است و بیشتر گرته­برداری از­ یک رویکرد موعودگرا است (فیلیو[۲۲۶]، ۲۰۱۱: ۱۸۷).
در روایت دیگری که از این پیشروی وجود دارد این پرچم­داران سیاه از خراسان با تصرف ایران به سمت سوریه می­روند و نهایتاً اورشلیم را فتح و پایتخت موعود را آن جا بنا می­ کنند. این روایت را اولین بار یک فلسطینی با نام عبدالله عزام مطرح کرد. این فرد برای مبارزه­ و کارشکنی در کار اسراییل ابتدا به اردن و بعد به افغانستان در زمان اشغال شوروی مهاجرت کرد. یکی از فعالیت­های عزام در افغانستان تلاش برای عمومی کردن جهاد و جلو انداختن افغانستان در این آینده­ی موعودگرایانه بود که به آزادی فلسطین از دست اسرائیل منجر می­شد. او در کتاب خود با عنوان «از کابل تا اورشلیم» رهایی و آزادی کابل را پیش­ شرط آزادی اورشلیم می­دانست(کوک،۲۰۰۵: ۱۷۳).
با این که عزام در سال ۱۹۸۹ ترور شد و نتوانست رهایی افغانستان از دست کمونیست­ها را ببیند، تفکر او به خوبی بر رهبران مسلمان آینده در افغانستان اثر گذاشت. به نظر می­رسد دولت اسلامی افغانستان پاسخی بود به این نگاه رادیکال. مردمان افغانستان به سبب درگیری در جنگ تندرو و رادیکال شدند. البته این رادیکال شدن باعث شد جنگ ماهیتی دینی پیدا کند و به پیروزی بر شوروی بینجامد. با وجود این، چون افغانستان از مرکز قدرت مسلمانان (مصر و عربستان) و درگیری­های آن دور بود به مناسب­ترین مکان برای تشکیل دولت اسلامی (با روایت رادیکال عبدالله عزام) تبدیل شد. به همین دلیل، افغانستان مقصدی شد برای هجرت مسلمانانی که به دنبال ایجاد امارت اسلامی بودند(گال،۲۰۱۲: ۲۳۴).
مهاجران در افغانستان برنامه­ی پاک کردن و مبارزه با حکومت­های فاسد عربی و اردوزبان را پایه­ریزی کردند. با این که در سال­ ۱۹۹۲ بن لادن برای رسیدن به این اهداف در افغانستان اقداماتی را انجام داد، در این زمینه شکست خورد و مجبور به بازگشت به عربستان و بعد سودان برای جهاد با اشغال­گران مسیحی شد. اما با روی کار آمدن طالبان در افغانستان در ۱۹۹۶ و امیرالمؤمنین خواندن ملاعمر امید تازه­ای در دل مسلمانان رادیکال جوانه زد. با این که امیرالمؤمنین خواندن ملاعمر برای اکثر مسلمانان جهان مسخره بود (به دلیل نداشتن سواد دینی و عرب نبودن)، انگار برای مسلمانان تندرو همین کافی بود و زمینه­ حمایت مسلمانان خارجی به رهبری بن لادن از طالبان را فراهم کرد. این اتحاد با تهدیدی که از طرف آمریکا برای هر دو گروه وجود داشت استحکام بیشتری پیدا کرد.
اما کلید تأسیس حکومت موعود در افغانستان در سال ۲۰۰۱ زمانی که طالبان دو مجسمه بودا در بامیان را منفجر کردند زده شد. برای مسلمانان تندرو در جهان این عمل نشان­دهنده پایبندی بی­چون و چرای رژیم طالبان به شریعتی بود که در جوامع مسلمان دیگر چندان رعایت نمی­ شود(کوک،۲۰۰۵: ۱۷۷-۱۷۵).
اما بعد از حمله­ی آمریکا به افغانستان بخشی دیگر از پازل موعودگرایانه­ی طالبان و القاعده در حال تکمیل شدن بود. آنها آمریکا را با حکومت بیزانسی که در روایت­های موعودگرایانه­ی تاریخی آمده بود شبیه سازی کردند و بسیاری از مردان طالبان و القاعده قسم خوردند که پشت «مرد قریشی» را خالی نمی­کنند. البته طرفدارن القاعده این تعبیر را برای بن لادن به کار می­بردند. در ابتدا طالبان چندان با این تعبیر موافق نبود اما بعد از حمله­ی آمریکا به افغانستان طالبان نیز با القاعده در این اعتقاد همراه شد(فیلیو، ۲۰۱۱: ۱۸۹).
با وجود این، بن لادن چندان اصراری به پرکردن این جایگاه نداشت. او بیشتر یک رویکرد و هدف آخرالزمانی داشت: این که مسلمانان جهان همگی برای جهاد با کفار و مسلمانان فاسد با یکدیگر متحد شوند تا آن ساعت موعود که عبدالله عزام نویدش را داده بود فرا برسد. گرایش­های موعودگرایانه­ی طالبان نیز از زمان پیوند میان القاعده و طالبان به وجود آمد. با این که جنبش طالبان از تفکرات آخرالزمانی افرادی مانند عبدالله عزام تاثیر گرفته بود، تا قبل از پیوند با بن لادن به دنبال جهانی کردن اهداف نبود. طالبان و القاعده نیز بعد از حمله­ی آمریکا شکست خود را به گردن تفرقه­ای که بین مسلمانان جهان ایجاد شد و نیز حمایت نکردن دولت­های فاسدی مانند عربستان سعودی از آن­ها انداختند.
۲ـ۳ـ۶ـ برگزینندگی(خود حق پنداری):
طالبان با فعالیت طلبه­های تحصیل کرده در حوزه ­های دینی اهل سنت پاکستان و افغانستان پایه گذاری شد. افکار و اندیشه­ های مکتب دیوبندی، جمعیت العلما و آموزه­های سلفی همان­گونه که گفته شد سازنده­ی هویت گفتمان طالبان است. خشونت در تطبیق شریعت، تعصب و جزم­انگاری، تصوف و دنیاگریزی و سرانجام ضدیت با اندیشه­ی شیعی از وجوه بارز گفتمان دیوبندی است که به گونه ­ای آشکار در صورت­بندی تفکر طالبانی به کار گرفته شد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...