((بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان صفا گفت: کمینه آن که، مراد خاطر یاران بر مصالح خویش مقدّم دارد و حکما گفته اند: برادر که در بند خویش است، نه برادر نه خویش است.)) (همان،۶۳)
سعدی در غزلی، خود را عارف دانسته و غم و شادی دنیا را بی تفاوت می داند، گفته است:
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد ساقیا! باده بده، شادی آن که این غم از اوست
(همان،۶۹۰)
نیز گوید:
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست (همان، ۶۱۲)
سعدی در این بیت، عارف را انسان کامل می داند.
آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد عارفان جمع نکردند و پریشانی نیست (همان،۶۱۲)
خرقه پوشان صوامع را دو تایی چاک شد چون من اندر کوی وحدت ، گوی تنهایی زدم
(همان،۶۹۹)
البتّه در آثار سعدی، نکته ای که حکایت از تعلق سعدی به فرقه ای خاص در عرفان داشته باشد، مشاهده نگردید. بلکه با توجّه به خداشناسی شاعر و اشارات آشکاری که به عارف بودن خود می نماید، این مسئله ذکر شده است.
۳-۱-۴-۴- سعدی پارسا
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس یکی منم که ندانم نماز چون بستم(همان، ۴۶۵)
۳-۱-۴-۵- سعدی مرد خدا
مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست چندان که می رود، همه ملک خدای اوست
(سعدی ۱۳۸۴ ،۶۸۹)
۳-۱-۴-۶- سعدی بصیر و آگاه
درد نهانی به که گویم که نیست با خبر از درد من الا خبیر
عیب کنندم که چه دیدی در او کور نداند که چه بیند بصیر (همان، ۴۳۳)
همه کس را مگر این ذوق نباشد که مرا کانچه من می نگرم بر دگری ظاهر نیست
(همان، ۳۶۶)
۳-۱-۵- رویدادهای بزرگ زندگی سعدی
می دانیم که شیخ شیراز، سفر های زیادی به اطراف جهان داشته، در این سفرها وقایع مهمّی برای او رخ داده است. از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره نمود که خود در آثارش به آن ها اشاره کرده است.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۳-۱-۵-۱- تحصیل در نظامیّه
مدارس نظامیّه در روزگار سعدی رونق خاصّی داشته اند و بحث و درس در این مدارس، بسیار رواج داشت. آن چه مسلّم است، سعدی در مدرسه ی نظامیّه تحصیل کرده، مستمری دریافت نموده، و شب و روز کارش تلقین و تکرار بوده است. سعدی در بوستان، تحصیل خود در نظامیّه را این گونه بیان کرده است:
مرا در نظامیّه ادرار بود شب و روز تلقین و تکرار بود (همان، ۲۷۳ )
۳-۱-۵-۲- اسارت در دیار فرنگ
در این که سعدی اهل سفر است، جای هیچ شکّی نیست. در یکی از همین سفرهاست که در
بیابان قدس اسیر می شود و این حکایت در سفر به شام بیان می شود. شیخ اجل در باب دوم
گلستان گفته است: ((از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات اُنس گرفتم تا وقتی که اسیر فرنگ شدم. در خندق طرابلس با جهودانم، به کار گل داشتند.)) (سعدی ،۱۳۸۴،۵۶و۵۷)
سعدی از هم نشینی با دوستان به اندازه ای ابراز خستگی می کند که در کنار حیوانات بودن برایش راحت تر از زندگی با انسان هاست. دیگر این که سعدی کار گل کردن برای دشمن را، بهتر از زندگی کردن با یار نا موافق می داند. درست است که هدف سعدی از آوردن این حکایت، بیان نتایج اخلاقی داستان است ولی اشاره ای به اسیر شدن خود به دست یهودیان دارد، که وقوع چنین اتّفاقی در زندگی سعدی حتمی است. زیرا در بوستان گوید:
کسی بندیان را بود دستگیر که خود بوده باشد به بندی اسیر ( همان، ۱۹۵ )
یا در رباعیّات گوید:
در قید فرنگ غل به گردن دیدن به زان که به جای دوست، دشمن دیدن ( همان ،۵۸۴ )
ابیات بالا نشان می دهد که سعدی طعم تلخ اسیری و زندگی در بند زنجیر دیگران را چشیده است و تنها جایی که از اسارت خود یاد می کند، اسیر شدن به دست جهودان در بیابان قدس است.
۳-۱-۵-۳- کشتن برهمن در معبد سومنات
شیخ اجل، در باب هشتم از بوستان، داستان سفر خود به سومنات و سکونت در معبد آن شهر را نقل کرده است. سعدی با مشاهده ی وضعیّت معبد، تصمیم می گیرد که از راز آن پرده بردارد. چند روزی به تقلید کافر شده و هم مانند آنان بت پرستی کرده، تا آزادانه بتواند، همه جای بتخانه را ببیند. سعدی کشف این ماجرا را این گونه بیان کرده است:
نگه کردم از زیر تخت و زبر یکی پرده دیدم مکلّل به زر
پس پرده مطرانی آذر پرست مجاور سر ریسمانی به دست…
که ناچار چون در کشد ریسمان برآرد صنم دست فریاد خوان
برهمن شد از روی من شرمسار که شنعت بود بخیه بر روی کار
بتازید و من در پی اش تاختم نگونش به چاهی در انداختم
که دانستم ار زنده آن برهمن بماند، کند سعی در خون من ….
تمامش بکشتم به سنگ آن خبیث که از مرده دیگر نیاید حدیث
چه دیدم که غوغا بر انگیختم رها کردم آن بوم و بگریختم (سعدی،۱۳۸۴ ،۲۹۴)
آن چه در این سفر جای شگفتی دارد، قتلی است که توسط سعدی انجام شده است. سعدی می گوید در بتکده ی سومنات، پس از آن که به راز آن بت خانه پی می برد، برهمن او را می بیند و از شرم رسوایی فرار می کند. سعدی از ترس این که او را بکشند، برهمن را دنبال می کند، او را در چاهی می اندازد و با سنگ بر سرش می کوبد. سپس از آن جا به هند و یمن و حجاز فرار می کند. چنان که از گفتار شیخ بر می آید، هیچ دلیل مستندی برای نفی این حکایت وجود ندارد. زیرا سعدی خود چنین اتّفاقی را بیان کرده و نحوه ی وقوع داستان و رفتن به سومنات و هند را شرح داده است. گر چه صفای خاطر شیخ، اجازه آزار هیچ انسانی را به او نداده و در حکایات متعدد از مهربانی با همه ی موجودات سخن گفته، امّا انکار این داستان مشکل تر از پذیرش آن است، زیرا هر چه در عالم امکان است در بشر وجود دارد.
۳-۱-۶- سعدی و لطف بزرگان
آن چه از روزگار سعدی بر می آید، آن بزرگوار در همه ی مراحل زندگی مورد لطف بزرگان واقع شده است. این مطلب به صورت مکرر در آثارش بیان شده است. شیخ اجل به صراحت لطف بزرگان در حقّ خود را اعلام کرده است. درحکایت جدال سعدی با مدعی می خوانیم:
((‌مرا که پرورده ی نعمت بزرگانم، این سخن سخت آمد، گفتم: ای یار، توانگران دخل مسکینانند و ذخیره ی گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران و محتمل بارگران.)) (همان ،۱۱۹)
در حکایت شمس الدّین تازیکوی می خوانیم که: (( و مشهور شد که ملک عادل شمس الدّین تازیکوی از بهر خاطر مبارک شیخ سعدی (رحمه الله علیه) ترک خرما و بهای آن خرما، که به بقالان داده بودند، بگفت و هیچ از ایشان باز نستند.)) (همان ،۸۱۰)
حرمتی که شیخ در نزد برادران جوینی داشته و این مطلب، در ملاقات آباقا این گونه بیان شده است که: ((روزی عزیمت خدمت ایشان کردم، ناگاه! ایشان را دیدم با پادشاه روی زمین،آباقا بر نشسته بودند. چون چنان دیدم، خواستم که به گوشه ای روم؛ که در آن حالت، معتذّر بود پرسیدن ایشان. من در آن عزم بودم، که ایشان هر دو از اسب به زیر آمدند و روی به من نهادند. چون برسیدند، بوسه بر دست و پای من دادند و از پرسیدن این ضعیف خرّمی ها نمودند و گفتند: این در حساب نیست، که ما از رسیدن قدوم مبارک پدر و شیخ بزرگوار خبر نداشتیم.)) ( سعدی، ۱۳۸۴، ۸۰۸)
حاکمان دیگری چون انکیانو، آباقا، وزیر ابوبکر بن ابی نصر و سعد بن ابوبکر نسبت به شیخ ابراز لطف و محبّت نموده اند. سعدی خوش بختی خود را نتیجه ی تربیت بزرگان دانسته، گفته است:
ندانی که سعدی مراد از چه یافت نه هامون نوشت و نه دریا شکافت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...