دانلود منابع پژوهشی : دانلود پایان نامه در رابطه با مطالعه مقایسه ای ... |
فرهنگ استراتژیک امریکا
سطح ملی
سطح نظامی
امنیت مطلق
جنگ به منزله جنگ صلیبی
احساس ویژه بودن و استثناگرایی
آستانه پایین تحمل آسیب
اعتقاد راسخ به فناوری
کشش دائمی میان انزواگرایی و جهانگرایی گرایی
ادامه دادن جنگ تا تسلیم بی قید و شرط دشمن
باور به قدرت مطلق امریکا
گرایش به پیروزی و حل و فصل سریع منازعه
رویکرد عملگرایانه به حقوق بین الملل
گرایش به تمرکز زدایی
اداره جهان بر اساس ارزش های لیبرال دموکراسی
باور به رسالتی تاریخی در رهبری جهان
فصل سوم: تاثیر فرهنگ استراتژیک امریکا بر سیاست خارجی آن در خاورمیانه
سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه
خرده سیستم خاورمیانه، یکی از مهمترین خرده سیستمها در نظام بین الملل میباشد. رابطه میان این خرده سیستم با سیستم کلان ، همواره از چگونگی توزیع قدرت در نظام بین الملل تاثیر پذیرفته است. در این میان، ایالات متحده به عنوان یکی از بازیگران اصلی نظام بین الملل، از فردای جنگ جهانی دوم تا به حال نقش فعالی در خرده سیستم خاورمیانه ایفا نموده است. اگرچه، سیاستهای امریکا در خاورمیانه از عوامل مختلفی تاثیر پذیرفته است اما، ما در این بخش تلاش داریم تا سیاستهای خاورمیانه ای ایالات متحده را بر مبنای تاثیری که فرهنگ استراتژیک این کشور( البته فرهنگ استراتژیک در سطح ملی و نه نظامی، چرا که سطح نظامی مربوط به نحوهی جنگهای این کشور میباشد که خود بحث گستردهتری را میطلبد) در این حوزه دارا میباشد بررسی نماییم .
سیاست خارجی امریکا در این منطقه تا حدود زیادی متاثر از فرهنگ استراتژیک و به تبع آن نگرشهای جامعه و رهبران این کشور است. چرا که نگارنده بر این باور است که، همانطورکه نگرش شهروندان و رهبران در انتزاع شکل نمیگیرد و منبعث از ویژگیها و تمایزات داخلی در کنار موقعیت بین المللی است، این موضوع نیز پذیرفته شده است که چگونگی و ماهیت نگرش مستقر در آمریکا در خصوص دیگر جوامع و کشورها، نقش کلیدی در ترسیم سیاستهای این کشور در رابطه با آن جوامع دارد. تصوری که مردم آمریکا دارند جدا از اینکه چگونه شکل گرفته است، حضور خود را در خروجی های سیاست خارجی هویدا میسازد. از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۱ دغدغه اصلی جامعه امریکا مبارزه با کمونیسم بود که از نظر آنان در تعارض با ارزشهای سرمایه داری و لیبرالیسم قرار داشت. از نقطه نظر بسیاری از آمریکاییان، شوروی به عنوان پرچمدار کمونیسم شناخته میشد و به همین دلیل باید از پیشروی این کشور چه از نقطه نظر ارضی و چه از نظر اعتباری و یا از نظر هنجاری ممانعت به عمل میآمد. (دهشیار،۱۳۸۵: ۱) بنابراین، سیاست خارجی ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد اغلب اروپا محور بود و خاورمیانه در حاشیه سیاست های دو ابر قدرت قرار داشت.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
سیاست های خاورمیانه ای امریکا تا مدت ها معطوف به حمایت و پشتیبانی از حکومت های اقتدارگر اما هم پیمان و حافظ منافع واشنگتن در منطقه بود. حفظ ثبات به عنوان محور اصلی این رویکرد، شاکله ی کلی سیاست های خاورمیانه ای امریکا را تشکیل می داد. در سالهای نخست جنگ سرد ترومن سیاست سد نفوذ را با کمک های نظامی و اقتصادی به دو کشور مهم منطقه یعنی ترکیه و یونان آغاز کرد. از سوی دیگر آیزنهاور دامنه این سیاست خارجی را به خاورمیانه گسترش داد. تنش میان دو ابر قدرت در بحران کانال سوئز شدت بیشتری به خود گرفت. در این دوران امریکا به عنوان بخشی از سیاست سد نفوذ، سیاست موازنه قدرت را در منطقه حفظ کرد. به همین منظور گاهی هم دست به عملیات پنهانی می زد. در سال ۱۹۵۳ دولت ملی دکتر مصدق را سرنگون کردند. هر چند ملاحظات نفتی نیز مطرح بوده است، بر پایه اسنادی که چندی پیش از سوی سیا منتشر شده کودتا در ایران از ضروریات جنگ سرد بوده است. چرا که در آن سالها ایران همانند ترکیه یکی از کشورهای استراتژیک در حوزه منافع امریکا در منطقه بود. از این رو ایالات متحده از شاه در برابر ملیون وکمونیست ها پشتیبانی میکرد. (میرکوشش،۱۳۸۷ :۲۳) ایالات متحده در دوران جنگ ایران و عراق نیز این سیاست را دنبال می کرد. سیاست ایالات متحده در این جنگ بر عدم پیروزی هر دو طرف در جنگ استوار بود و به همین دلیل بود که با وجود بحران در روابط خود با ایران به دلیل موضوع گروگانگیری وارد مذاکره مخفیانه با ایران شد و ماجرای رسوایی ایران گیت پیش آمد.
به دنبال سقوط نظام ایدئولوژیک کمونیستی، غرب به رهبری آمریکا نگاه را متوجه جغرافیای بیرون از حوزه تمدنی خودکرد. محوریت که وجه تمایز دوران جنگ سرد بود جای خود را به تاکید به جغرافیایی خارج از حوزه فرهنگی اروپا کرد. اکنون امریکا به دنبال پایان دوران تخاصمات ایدئولوژیک در جایگاهی قرار گرفته است که در تاریخ غرب کم نظیر است. آمریکاییان برای خود این رسالت را قائل اند که در حوزه های تمدنی دیگر حضور یابند و ارزشها و شیوه زندگی غربی و به عبارتی مبانی تعریفی پدیده ها و حوادث و چگونگی زندگی را به نحوی که خود میپسندند، به صورتی وسیع بگسترانند. (دهشیار،۱۳۸۵: ۱۴)
بنابراین در حالیکه در دوره جنگ سرد رقابت اصلی بین دو ابرقدرت عمدتا بر اروپا استوار بود، امریکا پس از جنگ سرد از همه امکانات خود بهره برده است تا خاورمیانه را به حوزهی نفوذ انحصاری خود تبدیل نماید. از این روی، بعد از پایان دوران جنگ سرد، در ۱۱ سپتامبر ۱۹۹۰ یک ماه پس از اشغال کویت توسط عراق، جرج بوش پدر نظم نوین جهانی را به رهبری ایالات متحده اعلام نمود. بدین ترتیب برخی از صاحبنظران در تدوین راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده امریکا در جستجوی تعریف جدیدی از جهان برآمدند: برخی از جهانی مملو از آشوب و بی نظمی و بحران سخن به میان آوردند برخی از دولت های یاغی و چالش گر مانند عراق و کره شمالی به عنوان دشمنان در قرن ۲۱ نام بردند. مجموعه های دیگری نیز از چین به عنوان ابرقدرت جدید ثروت و قدرت در قرن ۲۱ سخن به میان آوردند. ساموئل هانتیگتون براساس برخورد تمدن ها و جدال غرب با جهان اسلام در قالب تمدنی و جدال فرهنگ ها در چارچوب تامین نظم و امنیت در قرن جدید به نظریه پردازی پرداخت. برخی مانند فوکویاما نظریه پایان تاریخ و پیروزی لیبرال دموکراسی و نظام سرمایه داری برکمونیسم را بهعنوان نقطه پایان حکومت بشری مطرح ساختند و تصریح نمودند که غرب رقیب ایدئولوژیک برای خود در قرن ۲۱ نخواهد یافت. (آذری نجف آبادی،۱۳۹۰: ۷۰۹)
به هر روی به عقیده بسیاری از صاحبنظران ایالات متحده به دنبال فروپاشی جغرافیای ارضی و ذهنی دشمن خود با نوعی بحران هویت در سیاست خارجی خود روبرو شد که نهایتا با حادثه ۱۱ سپتامبر حباب امنیتی ایالات متحده ترکید و از بن بست هویتی خارج شد. در این روز برای اولین بار در طول تاریخ جنگهای امریکا با خارج، ضربات سنگین تروریستی، امریکا را لرزاند و لذا پس از این واقعه این کشور دگر خود را اسلام گرایان افراطی معرفی نمود و جرج بوش پسر بار دیگر سخن از جنگ صلیبی به میان آورد. به بیان جوزف نای، نظریه پرداز لیبرال امریکایی، پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، پرزیدنت جرج بوش سه تغییر عمده در راهبرد کلانی که ایالات متحده به مدت نیم قرن دنبال کرده بود، ایجاد کرد. او اتکا بر ائتلافها و نهادهای دائمی را کاهش داد، حق سنتی نسبت به جنگ پیشدستانه را به یک آموزه جدید جنگ پیشگیرانه توسعه داد و از مردم سالاری قهرآمیز به عنوان راه حلی برای مشکل تروریسم در خاورمیانه حمایت کرد. (مشیرزاده،۱۳۸۶: ۱۵۶) از این رو امریکاییها با ردگیری عوامل این اقدامات سریعا عکس العمل نشان دادند و به سوی افغانستان و عراق روانه شدند. در افغانستان با هجوم گسترده موفق به سرنگون کردن دولت مرتجع طالبان شده و حکومت جدیدی را روی کار آورند. به دنبال آن، حمله به عراق به عنوان یکی دیگر از محورهای شرارت که منافع امریکا وصلح و ثبات را در منطقه به خطر می انداخت در دستورکار قرارگرفت و صدام حسین سرنگون گردید و در یک پروسه نسبتا طولانی دولت منتخب در عراق نیز بوجود آمد.
ایالات متحده به عنوان رهبر و حافظ صلح و امنیت جهان خود را موظف به حمله به این کشورها دید. جنگ امریکا علیه عراق در چارچوب مبارزه با گسترش سلاحهای کشتارجمعی و اشاعه دموکراسی مطرح گردید. چنانکه روزنامه واشنگتن پست در تبیین رویکرد امریکا متاثر از اندیشه های یکی از افراد برجسته نومحافظه کاران، لدین، می نویسد که دولت بوش امیدوار است جنگ در عراق به تشکیل دموکراسی در هلالی از کشورهای منطقه شامل ایران، سوریه، مناطق تحت اشغال و عربستان سعودی منجر گردد. (مشیرزاده،۱۳۸۵ :۶۹)
باید بدانیم نومحافظه کاری یک جریان انحرافی موقتی و زودگذر درسیاست ایالات متحده نیست بلکه جریان فکری کاملا سازگار و همسو با ایدئولوژی ناسیونالیسم امریکایی است که ریشه در انگاره « باور به استثنایی بودن لیبرالیسم امریکایی» دارد. در واقع سیاست خارجی نومحافظه کاران کاملا تهاجمی و گسترده است و در این زمینه خاورمیانه اولین قربانی این سیاست تهاجمی گردید. دلیل دیگر امریکا سلاحهای کشتار جمعی کشورهای منطقه خاورمیانه و تلاش آنها برای دستیابی به این سلاح هاست و معتقد است دستیابی کشورهایی همچون عراق که مشروعیتی در عرصه بین المللی ندارند، به این گونه سلاح ها موجب به خطر افتادن موقعیت هژمون امریکا و ایجاد ناامنی در صحنه بین الملل می گردد.
بطور کلی آنچه بیان گردید مروری کوتاه و مختصر از عملکرد و سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در منطقه خاورمیانه بوده است. نگارنده بر این باور است که سیاست خارجی این کشور بیش از هر چیز متاثر از هویتی است که این کشور در عرصهی بین الملل برای خود تعریف نموده است و این امر خود (هویت) برگرفته از مولفه های شکل دهنده به فرهنگ استراتژیک این کشور میباشد. لذا در ادامه بر تاثیر این مولفه ها بر سیاست خارجی این کشور در این منطقه خواهیم پرداخت.
فرهنگ استراتژیک و سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه
علاوه بر موضوعات ذکر شده، اگر بخواهیم تاثیر فرهنگ استراتژیک بر سیاست خارجی ایالات متحده در منطقه خاورمیانه را مورد بحث قرار دهیم، ضروری مینماید که این موضوع را در سه مبحث اساسی که سیاست خارجی امریکا را در این منطقه شکل میدهد مورد بحث قرار دهیم :
* اشاعه دموکراسی و ارزش های لیبرالیستی در منطقه
* تعهد و التزام ویژه به اسرائیل
* عامل نفت
۱-۲- اشاعه دموکراسی و ارزش های لیبرالیستی در منطقه
امریکاییها از همان سالهای آغازین اصل و خواستی فراتر از بقا را به نمایش گذاشته اند و آن هم باور به ماوریت بود. ماموریتی که در آن امریکا برای خود وظیفه ای را تعریف میکند که بر اساس آن، این کشور باید از اشاعه دموکراسی و ارزشهای لیبرالیستی در دنیا حمایت کند. به قول شلزینگر ” از همان آغاز حضورمان به عنوان یک ملت، ما این باور را داشته ایم که امنیت و بقایمان مترادف با امنیت و بقای آزادی در همه نقاط گیتی است.” (دهشیار،۱۳۸۹: ۲۹۷) در ملیگرایی امریکا نیز این اصل همواره وجود داشته است. بطوری که، ملیگرایی در امریکا از دو بعد تشکیل یافته است. جنبه ای بر اعتقاد و رعایت کردن مجموعهای از ارزشها دارای ارتباط عقلانی و تنیدگی محتوایی مانند قانونگرایی، آزادی و دموکراسی تاکید میکند که از آنها به عنوان مرام امریکایی نام برده میشود. این بعد داخلی ملیگرایی است. در کنار این تاکید نگاه متوجه بعد بیرونی ملیگرایی است و آن اینکه این مفاهیم، نگرشها و ارزشها در صحنه جهانی مقبولیت بیابند و به احترام گرفته شوند که به معنای الگوبرداری است. حال این الگوبرداری (تلاش برای پیاده سازی مفاهیم، نگرشها و ارزشهای ذکرشده به وسیله کشورهای دیگر) میتواند از طریق پذیرش تعاملی باشد و یا اینکه برخاسته از پذیرش چارهناپذیر مطرح شود. (دهشیار،۱۳۸۹ :۲۸۶) بنابراین، به لحاظ اینکه قدرت امریکا بیش از سایر کشورهاست و این کشور مسئولیت ایجاد نظم بین المللی و مقابله با سایر کشورهای شرور و خودسر دنیا را برعهده دارد، مردم سایر مناطق اساسا همان ارزش های امریکایی را دارند. در غیر اینصورت آنها خواهان این ارزش ها هستند. درصورتیکه این تمایل را نداشته باشند، گزینه مناسب را برای خودشان به غلط ارزیابی نموده اند و امریکاییان باید آنها را به پذیرش ارزش های جهانی که مورد حمایت امریکاست ترغیب نماید. (هانتینگتون،۱۳۸۶ :۱۷۰)
به این ترتیب، از آنجا که امریکا قوی، دموکراتیک و متعهد به حقوق بشر است، تنها قدرتی است که از حق و قدرت لازم برای حمله پیشدستانه علیه دولتهای غیردموکراتیک برخوردار است. (مشیزاده،۱۳۸۶: ۱۷۳) لذا همواره، این اندیشه و اعتقاد بود که امریکا سرزمینی است خلق شده توسط خداوند برای تاسیس یک نظام اجتماعی جدید که نور آن بر کشورهای دیگر میتابد و آنها را روشن میکند. (اخوان زنجانی،۱۳۷۷: ۱۳۷) بنابراین این کشور موظف است از اشاعه و گسترش دموکراسی و ارزشهای لیبرالیستی در دنیا حمایت کند.
از دید تاریخی نیز امریکا همواره از اشاعه دموکراسی وارزشهای لیبرالیستی در جهان حمایت نموده است. از شعار امریکا در ۱۹۱۷ به هنگام ورود به نخستین جنگ جهانی، امن ساختن جهان برای دموکراسی و پس ازآن ویلسون و برپایی جامعه ملل و ۱۴ اصل او برای روابط بین الملل ( لیبرالیسم در دوران ریاست جمهوری ویلسون عملا جنبه جهان گرایانه یافت. با ویلسون گرایی است که منافع ملی امریکا هیچ جای خاصی نیست اما همه جا هست و با منافع کل بشر یکی تلقی میشود) تا طرح خاورمیانه بزرگ همگی در راستای تاثیر فرهنگ استراتژیک امریکا بر سیاست خارجی آن در خاورمیانه، یعنی اشاعه دموکراسی و ارزشهای لیبرالی در این منطقه قابل تبیین است.
در یک بررسی تاریخی میتوان این موضوع را مورد بررسی قرار داد. به دنبال پایان جنگ جهانی دوم لیبرالها کاملا در جبهه مبارزه با شوروی و ارزشهای مرتبط با این کشور قرار گرفتند و تمامیت خواهی این کشور را که به وسیله پیشروها، سوسیالیستها و دیگر گرایشهای غیرمحافظه کار نفی نمیشد، به باد انتقاد شدید گرفتند و به تقبیح آن پرداختند. لیبرالها به ضرورت دفاع از دموکراسی حتی در صورت لزوم با اسنفاده از قدرت نظامی تاکید کردند و نقش جنگجویان جنگ سرد را با آغوش باز پذیرا شدند و نقش تعیین کنندهای در طراحی سیاست امنیت ملی امریکا- موسوم به سند شورای امنیت ملی که نقشه راه در طول دوران جنگ سرد گشت- بازی کردند. (دهشیار،۱۳۸۹: ۲۸۹) بنابراین، سیاستهای شوروی در صحنه جهانی با این استدلال که ماهیت آنها تمامیت خواه و خطر مستقیم بر علیه دموکراسی است، نزد جامعه امریکا از جایگاه و اعتبار خاصی برخوردار گشتند. مخالفت با تمامیت خواهی و حمایت از دموکراسی، هویت مرکز حیاتی گشت و اجماع لیبرال بر اساس این دو مولفه شکل گرفت. لذا امریکا پس از جنگ سرد با پیام ایجاد دموکراسی در جهان نقش خود را به عنوان ژاندارم بین المللی مشروعیت بخشید و با حضور نظامی در یکی از مهم ترین مناطق جهان یعنی خاورمیانه به عملیاتی ساختن این مهم پرداخت.
مادلین آلبرایت، وزیر امورخارجه امریکا در دوره کلینتون، کشورها را به چهار دسته تقسیم کرد: اول، کشورهای دموکراسی صنعتی پیشرفته که متحدین طبیعی امریکا هستند. دوم، کشورهای در حال ظهور و متکی بر اقتصاد بازار که ضرورتا میبایست به سوی امریکا حرکت کنند. سوم، کشورهای ورشکسته که درنهایت، چارهای جز پذیرش الگوهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی امریکا برای رهایی از وضعیت خود ندارند. چهارم، کشورهای یاغی که دشمنان طبیعی امریکا هستند، این کشورها تهدید کننده منافع امریکا و عامل بیثباتی در جهان هستند. تقسیم بندی آلبرایت حاکی از آن است که در نظم جدید مورد نظر آمریکا، همهی کشورها میبایست مدل امریکایی را در حوزه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پذیرفته باشند. این دسته از کشورها، متحدان امریکا محسوب می شوند و امریکا خود را متعهد به حمایت از آنان میداند. اما آن دسته از کشورهایی که این مدلها را نپذیرند، دشمنان امریکا قلمداد میشوند و جزء کشورهای یاغی به حساب میآیند. در این راستا بود که دولت کلینتون، کشورهای عراق، ایران و لیبی را کشورهای یاغی معرفی میکرد. (حاجی یوسفی و زرگرباشی،۱۳۹۰: ۸۳ و ۸۲)
اعتقاد کلینتون مبنی بر اینکه هیچ کشوری در طول تاریخ از فرصت و مسئولیتی که اکنون ایالات متحده از آن برخوردار است تا جهان را به گونهای شکل دهد که برخوردار از گسترهی گستردهتری از آزادیها، پهنهی وسیعتری از امنیت و سطح بالاتری از صلح باشد، بهرهمند نبوده است، سبب شد تا درگیری برای دموکراسی به عنوان رکن سیاست خارجی امریکا معرفی گردد. به این ترتیب، این اعتقاد که روحیهی پیشرفتی که خداوند به امریکاییان اعطا کرده، همچنان باید برای رفع ارتجاع در همهی جهان به کار بسته شود در دوران کلینتون نیز تداوم یافت و به همین دلیل،کلینتون در دوران زمامداری خویش از برپایی دموکراسی در جهان عرب همچون برخی از کشورهای حوزه خلیج فارس حمایت می کرد. بوش نیز این روند را ادامه داد (میرکوشش،۱۳۸۷ :۲۹)
هانتیگتون این پرسش مهم را مطرح میکندکه ایالات متحده تا چه اندازه باید بکوشد که موازین حقوقی و سیاست های دیگر جوامع را با ارزشهای آمریکایی هماهنگ کند؟ به سخن دیگر، آیا امریکا باید برای گسترش ارزشهای آمریکایی در آن سوی مرزها نیز تلاش کند؟ او برلزوم حفظ قدرت امریکا برای پاسداری از باورهای لیبرالی و موازین حقوقی و گسترش آنها در جهان نیز تاکید میکند. (میرکوشش،۱۳۸۷: ۲۸)
امریکاییان معتقدند خاورمیانه بزرگ ومحافل دینی آن به خاطر آموختن احکام دینی و ایجاد حس تنفر در مخاطبان خود، بزرگترین کانون تروریسم ضد غربی در جهان هستند و ضروری است با دو روش با آن مبارزه شود:
۱- مدرن کردن جوامع اسلامی از طریق اشاعه فرهنگ غربی ۲- مدرن کردن جوامع اسلامی که این روش با تحت فشار قرار دادن حکومت ها به منظور اعمال دموکراسی و با اصرار به رعایت حقوق بشر و آزادی بیان و مذهب و گفتار امکان پذیر است. (بیگدلی،۱۳۸۵ :۶۷)
لـذا، با توجه به دلایل راهبردی، مبانی ارزشی و اولویتهای مفهومی، این بینش در بین امریکائیان وجود دارد که واقعیات حاکم بر خاورمیانه در تمامی ابعاد آن باید به طور بنیادی دگرگون شود تا از یک سو منافع غرب حفظ شود و از سوی دیگر نزدیکی تحمیل شدهی تعریفی و شیوه ای بین دو جغرافیا با حاکمیت ارزشها، تعاریف و چشم اندازهای لیبرال به وجود آید. در دوران جنگ سرد آمریکا در تعارض ایدئولوژیک با شوروی قرار داشت. اما امروزه خود را در تعارض هویتی با جغرافیایی که خاورمیانه نامیده میشود مییابد، از این رو درصدد است که با اشاعه و گسترش ارزشها و دیدگاه های خود در شکلی تهاجمی به همسانی هویتی بر مبنای مفاهیم و قالبهای لیبرال بین دو جغرافیا توفیق حاصل کند. امریکاییها و بویژه نومحافظه کاران از همان آغاز، گسترش دموکراسی در داخل و خارج را وظیفه ای در راستای مبارزه با گرایشهای تمامیت خواه قلمداد میساختند. آنچه را که ایده گرایی ویلسونی نامیده میشد و تاثیر فراوان بر شکل دادن اجماع لیبرالی در دهه پنجاه گشت، نومحافظه کاران کاملا برای خود درونی نموده بودند. «وظیفه دفاع در هرکجا که امکان آن باشد و گسترش اصول دموکراتیک در پهنه گیتی» را نومحافظه کاران از همان آغاز یک الزام قلمداد ساختند. به همین روی است که شاهد برجستگی فزاینده بینش ویلسونی در تفکرات و مبانی تحلیلی نومحافظهکاران هستیم. نومحافظه کاران آنچه را که موسوم به “مجموعه سه تایی ویلسون” است، یعنی اصل صلح، اصل دموکراسی، اصل بازرگانی را با واقعگرایی نیبهوری تاکید بر قدرت ممزوج ساختند و چهارچوب تئوریک ویژه خود را حیات بخشیدند. (دهشیار،۱۳۸۹: ۲۹۷)
ریچارد پاین تحلیلی درباره رابطه ارزشهای امریکایی و سیاست خارجی امریکا دارد. از دید او هر اندازه شباهت های فرهنگی فرهنگی امریکا و دیگر کشورها بیشتر باشد، امریکا در مسائل کمتری درگیر میشود و کاربرد زور برای بیاثر کردن این درگیریها نیز کاهش مییابد. (میرکوشش،۱۳۸۷ :۲۸) بنابراین این نکته که سیاست سازان امریکا هیچ گونه شباهت هویتی میان امریکا و خاورمیانه (برخلاف اروپا) نمیبینند، برآمده از واگرایی هویتها است و این واگرایی هویتی سبب شده است که ایالات متحده سیاستهای مبتنی بر قدرت را در منطقه پیگیری کند. همچنین باید اذعان داشت، برخلاف تعارض ایدئولوژیک که نتیجه آن در کوتاه مدت رقم خورد و پیروزی قاطع و واضح از آن غرب به رهبری آمریکا بود، تعارض هویتی، پردامنه، گسترده و مزمن باید در نظر گرفته شود که نمی توان در بستر آن به پیروزی قاطع فکر کرد و لذا همواره این نگاه در جامعه امریکا و به عبارتی خاص تر در بین نخبگان این کشور وجود دارد که ارزشهای حاکم در خاورمیانه چه به لحاظ ملاحظات راهبردی و چه به جهت الزامات هویتی باید در مسیری متفاوت سیرکند که در معنای وسیعتر نظر به دگرگون ساختن قالبهای بینشی، ارزشی و نگرشی حاکم بر خاورمیانه دارد. پس به طورکلی اتفاق نظر وجود دارد که خاورمیانه نیازمند دگرگونی است. (دهشیار،۱۳۸۵: ۱۵)
بطور کلی، دولتمردان امریکایی به منظور اشاعه و بهبود وضعیت دموکراسی به ایجاد تحول در رژیمهای استبدادی و جوامع غیرمدرن روی آوردهاند. به زعم دولت بوش، این تحولات میتواند آغازی برای تاسیس رژیمهای دموکراتیک در اقصی نقاط دنیا باشد و البته برای عملی ساختن این هدف باید استفاده از توانایی های نظامی امریکا به عنوان ابزار اولیه و ضروری مورد توجه قرار بگیرد. چنین میتوان گفت که گسترش دموکراسی نقش تعیین کنندهای در سیاستهای دولت بوش مانند جنگ علیه تروریسم و استراتژی کلان او دارا میباشد. بر اساس این استراتژی به نظر میرسد که منافع امنیتی و سیاسی ایالات متحده تنها از طریق گسترش نهادها و ارزشهای سیاسی لیبرال در خارج از امریکا تامین میشوند. بر اساس رویکردی که در ادبیات گوناگون با نامهای مختلفی مانند واقع گرایی دموکراتیک، لیبرالیسم امنیت ملی و جهان گرایی دموکراتیک مورد اشاره قرار گرفته است، در واقع سیاست امنیت ملی دولت بوش بر محور استفاده مستقیم از نیروی نظامی و قدرت سیاسی، با هدف گسترش دموکراسی در مناطق استراتژیک شکل گرفت. (متقی، بقایی و رحیمی، ۱۳۸۹: ۲۱) فرض بر این است که ایالات متحده قادر به شکل دادن مجدد به نقشه سیاسی جهان و به طور خاص منطقه خاورمیانه است و عراق در این میان گام اول محسوب میشود. بنابراین میتوان گفت عراق در درون دو گفتمان “دولتهای سرکش” و “محور شرارت” امنیتی شد. این نوع هویت سازی در تاریخ سیاست خارجی امریکا بیسابقه نبوده است. فرانکلین روزولت در سال ۱۹۴۰ از “دولتهای گانگستری” نام میبرد که ایالات متحده باید به عنوان “زرادخانه بزرگ مردم سالاری” علیه آنها بجنگدد در دوران جنگ سرد نیز شوروی امپراتوری شیطانی بود و پس از جنگ سرد با ظهور مفهوم دولت سرکش و سپس محور شرارت کنشگرانی که تهدید امنیتی برای امریکا محسوب میگشتند بازنمایی و برساخته شدند. (مشیرزاده،۱۳۸۶: ۱۷۶) این دولتهای سرکش در برابر ارزشهای لیبرال قرار میگیرند و لذا یکبار دیگر زمینه تلاشهای امریکا را برای طرح ایده های ویلسونی به شکل تاکید بر گسترش مردم سالاری، لیبرالی کردن یا دموکراتیک کردن دولتهای شکست خوردهای که محور شرارت را شکل میدهند، فراهم میسازد.
به این ترتیب، پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، امریکا برای راه اندازی اصلاحات در کشورهای خاورمیانه مصممتر شد و حتی این اصلاحات را در کشورهای دوست و همپیمان خود مانند عربستان و مصر ضروری یافت. بنابراین، طرح خاورمیانه بزرگ در دستور کار رهبران ایالات متحده امریکا قرار گرفت. این طرح، تلاشی است برای ایجاد ثبات در خاورمیانه بر اساس تحکیم و تثبیت ارزشها و منافع ایالات متحده و شکل دادن مجدد به کشورهای منطقه بر اساس تبدیل نظامهای سیاسی آنها به حکومتهایی متکی بر عناصری در جامعه مدنی که با ارزشهای غربی درکل و ایالات متحده به طور خاص هماهنگی داشته باشند. حمله به افغانستان و عراق نیز در چارچوب همین طرح صورت گرفت. در این طرح، فلسطین، لبنان، ایران و کشورهای عربی منطقه به عنوان حوزه خاورمیانه بزرگ از سوی استراتژیستهای امریکایی تعیین شده و این طرح به عنوان راهبرد امریکا در خاورمیانه دنبال میشود. محافظه کاران امریکا هدفهای خود را از این طرح چنین اعلام کردند:
-
- تشکیل دولت ملتهای دموکراتیک در خاورمیانه
-
- ایجاد اقتصادهای آزاد در منطقه تا منجر به رفع محرومیتهای منطقه شود.
-
- تغییر ارزشهای اجتماعی و ایجاد فضای مناسب برای رعایت حقوق زنان، رعایت حقوق بشر و …
-
- امریکایی کردن و یا غربی کردن فرهنگها در خاورمیانه
- ایجاد تغییرات در نگرشهای مذهبی و تبدیل تندرویها در تفکرات مذهبی به نوعی میانه روی تا زمینه های افراط گرایی و تشکیل دولتهای ایدئولوژیک از بین برود.
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1400-09-24] [ 11:56:00 ب.ظ ]
|