۲-انجام دادن کار به خاطر نفس کار نه به خاطر دیگران لذت بردن از فعالیت خود نه از نتایج آن، فرد سالم با این عمل به سوی کمال حرکت می‌کند.
۳-طبیعی بودن، ناکام شدن و در صورت عدم توانایی مقابله با ناکامی انسان سالم آن را می‌پذیرد. انسان سالم در هنگام ناکامی موقعیت را تخریب نمی‌کند بلکه سعی دارد آن را به صورت عینی ادراک نماید.
۴-نسبت ندادن شکستها به عوامل بیرونی چون موارد بیرونی به خودی خود موجب اختلال و ناسلامتی نمی‌شوند مگر این که فرد تلقین به نفس نماید.
۵-عدم ترس شدید از خطرهای بالقوه انسان سالم سعی می‌نمایند تا حد امکان احتمال خطر را کاهش می‌دهد ولی از آن بیش از حد بینماک و هراسناک نمی‌شود.
۶-تلاش برای کسب استقلال و مسئولیت و عدم روگردانی ازکمک های دیگران در صورت لزوم.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۷-انجام وظیفه محوله از خصوصیات انسان سالم است. فرد سالم زندگی را همراه با مسئولیت و حل مشکلات آن لذت می‌داند.
۸-فرد سالم بیش از آن که به گذشته فکر کند به حال و وضعیت موجود یعنی« اینجا واکنون» توجه دارد.
۹-کمک کردن به دیگران و نگران در مورد مشکلات دیگران، در صورت عدم توفیق کمک به دیگران وضعیت آنها و مشکل آنان را می‌پذیرد.
۱۰-فرد سالم به هر مشکل راه حل‌های مختلفی را درنظر دارد و سعی دارد که بهترین راه حل در حد توانش انتخاب کند. به نظر فرد سالم راه حل‌های موجود نسبی هستند و بر حسب موقعیت تغییر پذیر هستند.
۱۱-فرد سالم و نگرش‌ها و رفتارش« الزام و اجبار» ندارد و می‌تواند خودش را از قید و بندها رها نماید و در جهت سلامتی نفس حرکت کند(محرابی، ۱۳۸۷).
افراد دارای سلامت روان معتقد به یک سیستم اعتقادی و ارزشی هستند و خصوصیات نظام و اعتقاد او نیز منطبق با ادراک او از واقعیات است. طرز تفکر چنین فردی فاقد خصوصیات تعمیم پذیری، مبالغه کردن، فیل‌تر ذهنی و… است. فرد دارای سلامت روانشناختی به جنبه‌های مثبت خود به اندازه کافی و به صورت واقع بینانه توجه می کند. چنین فردی در حیطه طبیعی خودش گام بر می‌دارد و نهایتاً صادقانه مسئولیت رفتار و تفکرش را می‌پذیرد(اوی، ۱۹۹۳)
نظریه‌ی ویلیام گلاس
انسان سالم بنابر به نظریه گلاس کسی است دارای ویژگی‌های زیر می‌باشد:
۱-واقعیت را انکار نکند ودرد و رنج موقعیت‌ها را با انکار کردن نادیده نگیرد، بلکه با واقعیت‌ها به صورت واقع گرایانه ای روبرو شود.
۲-هویت موفق داشته باشد یعنی هم عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دریافت کند. هم احساس ارزشمندی کند و هم دیگران احساس ارزشمندی او را تایید کنند.
۳-مسئولیت زندگی و رفتارش را بپذیرد و به شکل مسئولانه رفتار کند. پذیرش مسئولیت کامل‌ترین نشانه سلامت روانشناختی است.
۴-توجه او به لذت دراز مدت تر، منطقی‌تر و منطقی باموقعیت باشد.
۵- بر زمان حال وآینده تاکید نماید نه بر گذشته و تاکید ای بر آینده نیز جنبه دور نگری داشته باشد نه به صورت خیال پردازی باشد. واقعیت درمانی گلاس نیز بر سه اصل: قبول واقعیت، قضاوت در درستی یا نادرستی رفتار و پذیرش مسئولیت رفتار و اعمال استوار است و چنانچه در شخص این سه اصل تحقق یابد نشانگر سلامت روان- شناختی است(گلاس، ۱۹۶۵).
نظریه‌ی اسکنیر[۷۶]
سلامت روانی وانسان سالم به عقیده اسکنیر معادل بارفتار با قوانین و ضوابط جامعه است و چنین انسانی وقتی با مشکل روبرو شوند از طریق شیوه اصلاح رفتار برای بهبود و به هنجار کردن رفتار خود واطرافیانش به طور متناوب استفاده می‌جوید تا وقتی که به هنجار مورد پذیرش اجتماع برسد، به علاوه انسان سالم بایستی آزاد بودن خودش را نوعی توهم بپندارد و بداند که رفتار او تابعی از محیط است و هر رفتار توسط حدودی از عوامل محیطی مشخص گردد. انسان سالم کسی است که تاییدات اجتماعی بیشتری به خاطر رفتارهای متناسب از عوامل متناسب ازدیدگاه اسکینر این باشد که انسان بایستی از علم، نه برای پیش بینی بلکه برای تسلط بر محیط خودش استفاده کند. دراین معنا فرد سالم کسی است که بتواند با هر روش بیشتر ازاصول عملی استفاده کند و به نتایج سودمندانه تری برسد و مفاهیم ذهنی مثل امیال، هدفمندی، غایت نگری و غیره را کنار بگذارد.
بهزیستی روانشناختی
در سال‌های اخیر گروهی از پژوهشگران حوزه سلامت روانی ملهم از روان شناختی مثبت نگر، رویکرد نظری و پژوهشی متفاوتی برای تعیین و مطالعه این مفهوم برگزیده‌اند آنان سلامت روانی را معاول کارکرد مثیت روانشناختی تلقی و آن را در قالب اصطلاح «بهزیستی روانشناختی» مفهوم سازی میکنند. این گروه نداشتن بیماری را برای احساس سلامت کافی نمی‌دانند. بلکه معتقدند که داشتن احساس رضایت از زندگی، پیشرفت بسنده، تعامل کارآمد و موثر با جهان انرژی و خلق مثبت پیوند و رابطه مطلوب با جمع بستن به سلامت و به طور اعم و در روانشناسی به طور اخص در حال شکل گیری و گسترش است. در این دیدگاه و رویکرد علمی تمرکز بر روی سلامتی و بهزیستی از جنبه مثبت و نیز توضیح و تبیین ماهیت روانشناختی بهزیستی است(ثمینی، ۱۳۸۹).
بهزیستی روانشناختی مستلزم درک چالشهای وجودی زندگی است. رویکرد بهزیستی روانشناختی رشد و تحول مشاهده شده در برابر چالشهای وجودی زندگی را بررسی میکند و به شدت بر توسعه انسانی تاکید دارد. تجربه هیجانات خوشایند و مثبت همزمان با تجربه هیجانات ناخوشایند و منفی صرف کند به همان نسبت زمان کمتری را برای هیجانات منفی باقی میگذارد از سویی دیگر باید توجه داشت که هیجانات مثبت و منفی حالات دو قطبی نیستند که فقدان یکی وجود دیگری را تضمین کند یعنی احساس رضایتمند یمثبت تنها با فقدان هیجانات منفی پدید نمی‌آید و عدم حضور هیجانات منفی لزوما حضور هیجانات مثبت را به همراه نمی‌آورد بلکه برخورداری از هیجانات مثبت خود به شرایط و امکانات دیگری نیازمند است. بنابراین احساس بهزیستی سه ولفه مجزا و در عین حال مرتبط بهم را می‌بایست مورد شناسایی قرار داد:
الف) حضور نسبی هیجانات مثبت
ب) فقدان و عدم حضور هیجانات مثبت
ج) رضامندی از زندگی (ثمینی، ۱۳۸۹)
یکی از مهم‌ترین مدل‌هایی که بهزیستی روانشاختی را مفهوم سازی و عملیاتی کرده مدل ریف و هکاران است. ریف بهزیستی روانشناختی را تلاش فرد برای تحقق توانایی‌های بالقوه واقعی خود میداند. این مدل از طریق ادغام نظریه‌های مختلف رشد فردی عملکرد سازگارانه شکل گرفته و گسترش یافته است. بهزیستی روانشناختی در مدل ریف و همکاران از شش مولفه تشکیل شده است: مولفه پذیرش خود به معنی داشتن نگرش مثبت به خود وزندگی گذشته خویش است. اگر فرد در ارزشیابی استعدادها توانایی‌ها و فعالیت‌های خود در کل احساس رضایت کند و در رجوع به گذشته خود احساس خوشنودی کند کارکرد روانی مطلوبی خواهد داشت. داشتن ارتباط مثیت با دیگران به معنی داشتن رابطه باکیفیت و ارضا کننده با دیگران است. افراد با این ویژگی عمدتا انسان‌هایی نوع دوست، هستند. تسلط بر محیط به معنی توانایی فرد برای مدیریت زندگی و مقتضیات آن است. فردی که چنینی احساسی داشته باشد می‌تواند ابعاد مختلف محیط و شرایط آن را تا حد امکان دستکاری کند تغییر دهد و بهبود بخشد. مولفه رشد شخصی به گشودگی نسبت به تجربیات جدید و داشتن رشد شخصی پیوسته باز میشود. فردی با این ویژگی همواره درصدد بهبود زندگی شخصی خویش و از طریق یادگیری و تجربه است. (ثمینی ۱۳۸۹).

شکل ‏۲-۳ الگوی ریف در خصوص سازه بهزیستی روانشناختی (اقتباس از ثمینی ۱۳۸۴(
هوش هیجانی
هوش به یک توانایی ذهنی عمومی اطلاق میشود و شامل توانایی استدلال، برنامه ریزی، حل مسأله، تفکر انتزاعی، درک افکار پیچیده و یادگیری سریع از تجربه‌هاست. هوش با بهره گرفتن از نمرات ضریب هوشی حاصل از آزمودنیهای استاندارد توسط کارشناس ماهر و با تجربه مشخص میگردد.
انواع هوش
۱- هوش ثرندایک: ثرندایک(۱۹۲۰) سه دسته کلی از توانایی را متمایز کرد: هوش عینی، هوش انتزاعی، هوش اجتماعی.
ثرندایک هوش اجتماعی را یک هوش مستقل دانسته و چنین تعریف می‌کند ” توانایی درک افراد به منظور عملکرد وسیع در روابط انسانی(خسروجردی، ۱۳۸۷).
۲- هوش چندگانه گاردنر: گاردنر در سال ۱۹۸۳ در کتاب قالب‌های ذهن ۲ پیشنهاد می‌کند که تنها یک هوش وجود ندارد، بلکه یک سری از هوش‌های نسبتا مستقل و متمایز وجود دارند، او سپس نظریه هوش هشت گانه خود را مطرح می‌کند(Joseph ,2005)
۳- هوش واقعی پرکینز: از نظر پرکینز در ساختار هوش سه بعد اساسی وجود دارد.
الف: بعد عصبی: که در کارکرد سیستم عصبی افراد آشکار می‌شود.
ب: بعد تجربه‌ای: که ناشی از یادگیری و تجارب افراد در طی امورات زندگی و روزانه آنها است.
ج: بعد اندیشه‌ای: که به نقش حافظه و راهبردهای حل مسئله می‌تواند داشته باشد اشاره می‌کند (Joseph , 2005)
۴- هوش موفق اشتنبرگ: هوش موافق به توانایی سازش یافتگی با محیط‌های مختلف و شکل دهی و انتخاب آن برای دستیابی به اهداف شخصی یا جمعی گفته می‌شود و مستلزم درک فرد از نقاط ضعف و قوت خود به منظور استفاده مناسب از نقاط قوت وتقویت ضعف می‌باشد (Joseph , 2005)
در بررسی پیشینه‌های مختلف راجع به هوش می‌توان چند نتیجه کلی گرفت، نخست اینکه ارائه تعریف واحدی از هوش دشوار بوده و هر کدام از تعاریف با توجه به شرایط زمانی و مکانی و فرهنگی متفاوت خواهد بود، دیگر اینکه هوش یک مفهوم وسیع و چند بعدی است و نمی‌توان آن را به یک ویژگی، یک رفتار و یا عاملی خاص محدود کرد و می‌بایست آن را از زوایای مختلف نگریست و اینکه نظریات هوش عمدتا مکمل هستند نه متضاد و تفاوت آنها در این نکته است که هر کدام از آنها به یک بعد از ابعاد هوش پرداخته‌اند
مطالعه تفاوت‌های فردی با بررسی و سنجش هوش آغاز شد. اولین کسانی که در این زمینه به فعالیت پرداختند گالتون ۲ و کتل ۳ بودند، ولی وکسلر ۴ کارهای آنان را مورد انتقاد قرار داد و سیر جدید از فعالیت‌ها شکل گرفت. وی در گزارش خود در سال ۱۹۴۳ نوشته است: کوشیده‌ام نشان دهم که علاوه بر عامل هوشی، عوامل غیر هوشی ویژه‌ای نیز وجود دارد که رفتار هوشمندانه را مشخص کند. در سال ۱۹۸۵ وکسلر هوش را یک مفهوم کلی تلقی کرد که شامل توانایی‌های فرد برای اقدام هدفمندانه و تفکر منطقی برخورد مؤثر با محیط است.
هیجان و اجزاء آن
هیجان در زبان انگلیسی (Emotion) است که از کلمه لاتین (Emote) به معنی حرکت، تحریک، حالت تنش یا تهییج مشتق emovere اصطلاح هیجان از ریشه لاتین شده است. هیجان‌ها حالات عاطفی خودآگاهی هستند که در آنها مفاهیمی همچون شادی، غم، ترس، نفرت و عشق نهفته است. کاربرد معاصر این اصطلاح کلا به دو نوع است:
۱- اصطلاح پوششی برای تعداد نامعینی از حالات ذهنی، که وضعیت هستی شناسی هر یک با برچسبی که معنی آن با توافق ساده معین می‌گردد، تثبیت می‌گردد. این همان معنایی است که ضمن صحبت از عشق، ترس، نفرت، وحشت و غیره مورد نظر است.
۲- بر چسبی برای زمینه‌ای از تحقیقات علمی که به جستجوی عوامل محیطی فیزیولوژیکی شناختی مسئول این تجربیات ذهنی می‌پردازد (پورافکاری، ۱۳۸۲).
هیجان شامل حداقل چهار جزء زیر است:

  1. جزء بیانی یا حرکتی
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...