از نظر ابن‌سینا، وجوب وجود از اخصّ لوازم[۳۶] ذات باری تعالی است و هیچ یک از لوازم بر آن پیشی نمی‌گیرند. چون سایر خواص و لوازم و صفات از تأمّل در معنای عمیق وجوب وجود به دست می‌آیند. شیخ واجب بذاته را واجب‌الوجود من جمیع الجهات می‌‌داند که هیچ حالت منتظره‌ای نداشته و واجد جمیع کمالات است. در ادامه‌ی بحث به این مورد اشاره خواهیم کرد.
ابن‌سینا در شفا خدا را به عنوان علت اولی اثبات کرده و وجوب وجود را در ردیف اوّلین ویژگی او می‌آورد، در حالی که خدای شیخ در اشارات واجب الوجود بذاته‌ای است که علّه العلل نیز هست و این نکته نشان‌گر اهمیت وجوب وجود نزد ابن‌سیناست. زیرا که تقریر اشارات بعد از تقریر شفا و بیان‌گر آراء متأخّر شیخ است. بعد ابن‌سینا در مواردی به بیان ویژگی‌های واجب‌الوجود به طور فشرده می پردازد:
[…] کل موجودات مبدئی دارند که واجب‌الوجود است، تحت هیچ جنسی قرار نمی‌گیرد، دارای هیچ حدّ و برهانی نیست، منزّه از کمّ، کیف، ماهیّت، متی و حرکت است. نه مثل نه شریک و نه ضدّی دارد. او از تمامی جهات، ‌واحد است. نه به اجزای بالفعل قسمت‌پذیر است و نه مانند حقایق متصل دارای اجزای فرضی و وهمی است و نه دارای اجزای عقلی است، به این معنا که ذاتش از معانی مختلف ترکیب یافته باشد. واحد است از آن جهت که در وجود خاص خود، شریک و همتایی ندارد. پس واجب الوجود به تمامی این وجوه و معانی واحد است. نیز به این دلیل که او وجود تامّ و کاملی است که در هیچ کمالی حالت انتظاریه ندارد تا به سبب آن کامل گردد و این یکی از وجوه وحدت است […]. (ابن‌سینا، ۱۳۸۷،ج ، ص۶۰۴)
حقیقت واجب‌الوجود، وجوب وجود است و حقایق هرگز باطل نمی‌گردند. مثلاً انسانیت باطل نمی‌شود تا چیز دیگری شود و حقّ باطل نمی‌شود تا چیز دیگری شود و وجوب باطل نمی‌گردد تا امکان شود و امکان هم ذاتاً باطل نمی‌شود تا وجوب شود، بلکه تا ابد امکان ذاتی دارد. پس هر‌چیزی که واجب ذاتی باشد و حقیقتش همین باشد، چیزی بر او وارد نمی‌شود تا او را از حقیقتش خارج سازد. پس واجب‌الوجود حق است و حق، باطل نمی‌گردد و هرگز معدوم نمی‌شود. (ابن‌سینا، ۱۳۷۹، ص ۱۸۱)
واجب‌الوجود بر دو قسم است، بذاته و بغیره:
قد یکون واجباً بذاته فهو الذی لذاته لا شیء آخر ایّ شیءٍ کان یلزم محال من فرض عدمه و قد لایکون بذاته فهو الذی لو وضع شیء مما لیس هو صار واجب الوجود مثلاً‌ ان الاربعه واجبه الوجود لا بذاتها و لکن عند فرض اثنین واثنین […] . (ابن‌سینا، ۱۳۸۷ ج، ص۵۴۶؛ ۱۳۶۳ ، ص ۲)
بعد ثابت می‌کند که شیء واحد نمی‌تواند هم واجب الوجود بالذّات و هم واجب الوجود بالغیر باشد، چون اگر آن غیر مرتفع گردد، از دو حال بیرون نیست؛ یا وجوب وجودش به حال خود باقی است که در این صورت وجوب وجودش از ناحیه‌ی غیر نخواهد بود؛ و یا این‌که وجوبِ وجودش به حال خود باقی نیست که در این صورت دیگر واجب‌الوجود بالذّات نخواهد بود و بعد ادامه می‌دهد که واجب‌الوجود بالغیر همان ممکن الوجود بالذات است. (همان)
واجب‌الوجود بالذات واجب‌الوجود من جمیع الجهات است
با طرح این مسئله اهمیت وجوب وجود در الهیات بالمعنی الاخص ابن‌سینا بیشتر، مشخص می‌گردد. او خود در مورد این قاعده چنین می‌گوید:
واجب بذاته هیچ حالت منتظره‌ای ندارد و واجد جمیع کمالات است. چون اگر واجب الوجود بالذات از یک جهت واجب‌الوجود و از جهت دیگر ممکن‌الوجود باشد، هر‌کدام از آن دو جهت وابسته به علتی خواهد بود که ضرورتاً تعلق به آن دارد، پس ذات او تعلّق وجودی به دو علت آن دو امر دارد، ‌در نتیجه به طور مطلق واجب‌الوجود بالذات نخواهد بود بلکه همراه با دو علت است، خواه یکی از آن دو وجودی و دیگری عدمی‌باشد یا این‌که هر دوی آن‌ ها وجودی باشند. پس روشن می‌شود که واجب‌الوجود هیچ‌گونه حالت انتظاریه‌ای ندارد، بلکه هرچه برای او ممکن (به امکان عام) باشد، برای او واجب است. نه اراده‌ی منتظره دارد، نه طبیعیت منتظره دارد و نه علم منتظره دارد؛ یعنی هیچ کدام از صفاتی که ذاتی اوست، حالت منتظره ندارند. (ابن‌سینا، ۱۳۶۳، ص۶)

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

ابن‌سینا در جایی از کتاب شفا از همین قاعده، وجوب و دوام فیاضیت و خالقیت خدا را نتیجه می‌گیرد:« قد بان لک ان واجب الوجود بذاته، واجب‌الوجود من جمیع جهاته فانّه لا تجوز أن تستأنف له حاله لم تکن مع انّه قدبان لک أن العلّه لذاتها تکون موجبه المعلول فإن دامت أوجبت المعلول دائماً.» (ابن‌سینا، ۱۳۸۷ب، ص۴۰۲)
یعنی واجب الوجود بالذات، واجب من‌جمیع الجهات و‌الحیثیات است و هر‌چیزی که به امکان عام برای او ممکن است بالفعل و بالوجوب برای او حصول دارد. امر واجب‌الوجود هرگز مردد میان دو طرف شیء‌ نیست و هر‌چیزی را که ما به واجب‌الوجود منتسب کنیم یا برایش وجوب و ضرورت دارد و یا برایش محال است. واجب‌الوجود هم‌چنان که واجب الوجود است، واجب العالمیه ، واجب القادریه، واجب الحیاه، واجب الاراده و واجب الفاعلیه نیز هست. او ممکن الفاعلیه نیست، چون در غیر این صورت لازم می‌آید که محتاج به امری زائد بر ذات خودش باشد تا او را از فاعلیت بالقوه خارج ساخته و فاعل بالفعل کند، بلکه او واجب الفاعلیه است؛ یعنی اگر علت است، واجب العلیه است و اگر فیاض است، واجب الفیاضیه است و اگر خالق است، واجب الخالقیه است. از این‌جا نتیجه می‌گیریم که هیچ فعلی نیست که امکان وجود و امکان صدور از واجب‌الوجود داشته باشد، مگر این‌که از او صادر گردد و صادر هم شده است. به تعبیر دیگر واجب الوجود، علّت تامّه معلول خویش است و انفکاک معلول از علّت تامّه خود جایز نیست. (مطهری، ۱۳۸۷، ج۴، ص۳۷۵-۳۷۶ )
بساطت خداوند
حقیقت واجب الوجود لذاته باید مبّرای از تمام انحاء ترکیب باشد. عبارت شیخ در این باره چنین است:
ان واجب الوجود لایجوز ان یکون لذاته مبادی تجتمع فیتقوّم منها واجب الوجود لا اجزاء کمیّته و لا اجزاء حدّ و قول،‌ سواء کانت کالمادّه و الصوره، أو کانت علی وجه آخر، بأن تکون اجزاء القول الشارح لمعنی اسمه یدلّ کلّ واحد منها علی شیء هو فی الوجود غیرالاخر بذاته و ذلک لأنَّ […] . (ابن‌سینا، ۱۳۸۷ج، ص۵۵۱ – ۵۵۲)
می‌گوید: جایز نیست که واجب الوجود از اجتماع چند جزء و مبدأ فراهم آمده باشد به نحوی که متقوّم به آن‌ ها باشد. نه اجزای کمّی و نه اجزای حدّی و نه اجزای قولی، خواه این اجزاء از قبیل ماده و صورت باشند که قوام دهنده‌اند، یا به نحو دیگر؛ به این معنا که تعریفی که معنای اسم واجب را شرح می دهد، دارای اجزائی باشد که هر جزئی از آن، حاکی از جزئی در واجب غیر از جزء دیگر باشد، زیرا در این صورت ذات هر جزئی غیر از ذات جزء دیگر و نیز غیر از ذات مجموع اجزاء خواهد بود. در این صورت از سه حال خارج نیست:
یا این‌که هر کدام از اجزاء می‌توانند وجود مستقل داشته باشند، اما مجموع نمی‌تواند بدون اجزاء باشد. پس مجموع واجب الوجود نخواهد بود، یا این‌که برخی اجزاء می‌توانند وجود مستقل داشته باشند که در این صورت اجزاء دیگر و کل مجموعه نمی‌توانند واجب‌الوجود باشند و یا این‌که نه اجزاء می‌توانند مفارقت وجودی از مجموع داشته و نه جمله می‌تواند مفارقت از اجزاء داشته باشد که در این صورت نیز نه اجزا و نه مجموع هیچ کدام واجب‌الوجود نخواهند بود.
در ادامه شیخ نتیجه می‌گیرد که پس واجب‌الوجود نه جسم است، نه مادّه یا صورت جسم، هم‌چنین مادّه یا صورت ذهنی (ماده‌ی معقوله و صورت معقوله) هم نیست. نه انقسام کمّی دارد، نه انقسام به مبادی و نه انقسام در قول، پس واجب‌الوجود، از جمیع جهات، واحد است. (ابن‌سینا، ۱۳۶۳، ص۵-۶)
وحدانیت خداوند
ابن‌سینا که یک فیلسوف مسلمان است، اهمیّت ویژه‌ای به توحید خدا می‌دهد که در معارف اسلامی جایگاه والایی دارد. او در تمام آثارش هرجا که سخن از خدا و اثبات وجود او به میان می‌آورد از وحدت او نیز سخن می‌گوید. شیخ در مواضع مختلفی «واحد» را در خصوص ذات باری تعالی معنا کرده که با بررسی آن‌ ها چند وجه مختلف از معنای واحد بودن واجب به دست می‌آید:
۱- وجود او تامّ است؛ یعنی او واحد است به جهت تمامیّت وجودش، چون کثیر و زائد نمی‌توانند واحد باشند. (ابن‌سینا، ۱۳۶۳، ص۱۲) او در هیچ کمالی حالت انتظاریه ندارد تا به سبب آن کامل گردد. (ابن‌سینا، ۱۳۸۷ ج، ص۶۰۴)
۲- بسیط است و هیچ‌یک از انواع انقسام را نمی‌پذیرد. (ابن‌سینا، ۱۳۶۳، ص۱۲ ؛ ۱۳۷۹ ، ص۶۹)
نه به اجزای بالفعل قسمت پذیر است، نه مانند حقایق متصل دارای اجزای فرضی و وهمی است و نه دارای اجزای عقلی است، به این معنا که ذاتش از معانی مختلف ترکیب یافته باشد. (ابن‌سینا، ۱۳۸۷ ج، ص ۶۰۴)
۳- از جهت مرتبه‌ی وجودی نیز واحد است و اثنینیّت در ساحت وجود واجبی او راه ندارد. (ابن‌سینا، ۱۳۷۹، ص۳۸ ) یعنی او واحد است، از آن جهت که در وجود خاص خود، شریک و همتایی ندارد. (ابن‌سینا، ۱۳۸۷ ج، ص۶۰۴)
شیخ به نحو مبسوطی به بحث از توحید واجب و اثبات وحدانیت او پرداخته و براهین متمایزی در این باب تقریر کرده است. او در شفا، اشارات، نجات، مبدأ و معاد و تعلیقات به نحوی مفصّل به بحث از توحید واجب‌الوجود و اقامه‌ی برهان بر آن پرداخته است. (ابن سینا، ۱۳۸۷ ب، صص ۴۹-۶۰ و ۳۷۴-۳۷۷؛ ۱۳۸۷ الف، ص۲۷۰؛ ۱۳۸۷ ج، صص۵۴۹-۵۵۱ و ۵۵۶ - ۵۵۷؛ ۱۳۶۳، صص۴-۵ و ۱۱-۱۶ ؛ ۱۳۷۹، صص۶۸ و ۲۲۰-۲۲۴) که در این‌جا برای اختصار تنها به تقریر یکی از این براهین می‌پردازیم:
ادّعای توحید آن است که حقیقت واجب الوجود فقط برای یک فرد موجود است و برای غیر از آن موجود نیست؛ زیرا موجود متعینی که واجب الوجود است، تعیّن و تشخص او یا به سبب ماهیت و ذاتش، یعنی واجب الوجود بودن اوست یا به سبب دیگری غیر از ذات وی می‌باشد. فرض اوّل مستلزم انحصار ذات واجب الوجود در شخص واحد است (چون ذات واجب اقتضا می‌کند که آن شخص معین باشد نه هیچ شخص دیگری) فرض دوّم مستلزم خلف فرض است؛ چون اگر تحقّق ذات واجب الوجود برای آن موجود معیّن به سبب امر دیگری غیر از ذات واجب الوجود باشد،‌ لازمه‌اش آن است که آن شخص معلّل بوده، واجب الوجود نباشد، و حال آن که فرض شده بود واجب الوجود است.
شیخ سپس می افزاید: عامل تکثر و تعدد افراد، یا خود ماهیت آن‌ ها است (یک فرد با فرد دیگر متفاوت است، زیرا هر کدام از آن دو ماهیت متفاوتی دارد) یا سببی غیر از ماهیت؛ مانند حامل معنا، وضع، مکان، زمان و یا هر علّت دیگری، در نتیجه معنایی (ماهیتی) که به هیچ‌چیز دیگری خارج از ذاتش وابستگی نداشته باشد (واجب الوجود باشد) سببی برای متکثر بودن ندارد؛ بنابراین، منحصر در فرد واحد است. (ابن‌سینا، ۱۳۸۷ ب، ص ۳۷۴-۳۷۵) شیخ همین برهان را در اشارات با تفصیل بیشتری بیان می‌دارد. (ابن‌سینا، ۱۳۸۷ الف، ص۵، ۲۷۰-۲۷۱)
اولیت خداوند
در دیدگاه ابن‌سینا از اثبات واجب الوجود و وحدانیّت او «اوّل» بودن او به دست می‌آید. چون معنای وجوب وجود و وحدانیّت این است که وجود همه‌ی ممکنات به او منتهی گردیده همه‌چیز از او صادر می‌شود. بدین ترتیب او بر همه چیز تقدم داشته،‌ همه چیز در مرحله‌ی متأخر از وجود او قرار می‌گیرد.
ابن‌سینا در رساله‌ی عرشیه، «اوّل» بودن خدا را این‌گونه معنا می‌کند: وقتی می‌گوییم او «اول» است، به اعتبار ذات اوست که ترکیبی ندارد و این‌که منزّه از دارا بودن علت است و در نسبت با موجوداتی است که از او صادر می‌شود. خلاصه او چیزی است که بوده، ‌در حالی که هرگز چیزی نبوده و هیچ شیء دیگری از وجود برخوردار نمی‌گردد، مگر این که او پیش از آن شیء هست آن‌جا که می‌گوییم او «آخر» است، یعنی او کسی است که موجودات چه در سلسله مراتب صعودی و چه در سلسله‌ی نزولی رجعت به او دارند و اهل سلوک نیز سیر به سوی او دارند. (ابن‌سینا، بی‌تا، ص۲۵۳)
تام و فوق تام بودن خدا
موجودات از نظر کمال و نقص به پنج دسته تقسیم می‌شوند:
الف) ناقص: موجودی که فاقد کمالی است و امکان رسیدن به آن را دارد و در نیل به آن کمال نیازمند به علل خارجی است مثل انسان.
ب) مکتفی بالذات: موجودی که فاقد کمالی است و امکان نیل به آن کمال را هم دارد، ولی برای رسیدن به آن نیازمند به علل خارج از وجود خود نیست و علل درونی او کافی است تا او را از قوّه به فعلیت رساند؛ هم‌ چون نفوس فلکی و انبیاء و اولیاء ا… .
ج) تامّ: از نظر کلی «تام» دو اصطلاح دارد: اصطلاح عامّ آن به معنای چیزی است که هرچه برایش امکان وجود داشته باشد دارا بوده و هیچ گونه حالت انتظاریه‌ای نداشته باشد که شامل ذات واجب و مجرّدات تامّه می‌شود. اصطلاح خاص آن به این معناست که موجودی هرچه را که لازم دارد داشته باشد، امّا از خودش چیزی نداشته باشد که به دیگری بدهد و اگر می‌دهد از علت می‌گیرد، مثل عقول مجرّده.
د) فوق تمام: موجودی که نه تنها در وجود و کمالات وجودی به علت بیرونی یا درونی نیازمند نیست، بلکه تمام کمالات دیگر و کل وجود ماسوا، فائض از او هستند. این مرتبه مختص واجب الوجود است. (مطهری، ۱۳۸۷، ج۴، ص ۲۳۹-۲۴۳)
واجب الوجود بالذّات تامّ الوجود است. یعنی همه‌ی کمالات ممکن را دارد و از هیچ کمالی عاری نیست. افزون بر این، به این معنا نیز تام است که هیچ چیزی از جنس وجود او نیست که برای غیر او موجود باشد. واجب نه تنها تام است بلکه فوق تام است به بیان دیگر نه تنها در وجود و کمالات وجودی بی‌نیاز از علت است، بلکه همه‌ی موجودات و کمالات آن‌ ها از وجود او فائض می‌شود؛ پس واجب الوجود بالذات به دلیل آن که مبدأ هستی همه‌ی موجودات است، فوق تمام است:« […] بل الواجب الوجود فوق التمام لأنه لیس انما له الوجود الذی له فقط، بل کل وجود أیضا فهو فاضل عن وجوده وله فائض عنه.» (ابن‌سینا، ۱۳۸۷ ب، ص۳۸۰)
خیریت خدا
به دو معنا خدا خیر است: اولاً: خیر همان است که چیز دیگر آن را می‌طلبد و همواره وجود یا کمال وجود مطلوب واقع می‌گردد و هرگز عدم از آن جهت که عدم است، خواسته نمی‌شود؛ البته اگر عدم مطلوب قرار گیرد، به دلیل آن است که به وجود و کمال وجود مربوط می‌باشد. پس آن‌چه مطلوب حقیقی است وجود است و از این‌رو وجود خیر محض است. بنابراین، آن موجودی که از عدم دور است و هیچ بهره‌ای از عدم ندارد و پیوسته بالفعل است، خیر محض است؛ امّا موجوداتی که چنین نیستند مانند ممکنات، خیر محض نیستند. چون وجود برای ذات آن‌ ها به تنهایی واجب نیست، بلکه عدم پذیرند و چیزی که به گونه‌ای عدم پذیر باشد، از همه‌ی جنبه‌ها عاری از شرّ و نقص نیست؛ پس موجودات ممکن، خیر محض نیستند و فقط واجب الوجود بالذات خیر محض است.
[…] مایتشوّقه کلّ شیء هو الوجود أو کمال الوجود من باب الوجود و العدم من حیث هوعدم لایتشوق الیه، بل من حیث یتبعه وجود أو کمال للوجود، فیکون المتشوّق بالحقیقه الوجود، فالوجود خیر محض و کمال محض […] . (ابن‌سینا، همان؛ ۱۳۶۳، ص۱۰)
ثانیاً: خیر، در کاربرد دیگری به چیزی گفته می‌شود که کمالات اشیاء و خیرهای آن‌ ها را افاده می‌کند. او ذاتاً مفید هر وجود و هر کمال وجودی است یعنی هر خیری به هر موجودی می‌رسد، منبع آن خیر، وجود اوست. (همان ص ۱۱؛ ۱۳۸۷ ج، ص ۵۵۵)
حقّ بودن خدا
هر موجودی از آن جهت که موجود است و واقعیت دارد، حق نامیده می‌شود و حق بودن یک شیء، چیزی جز وجود خاص آن نیست. از این رو واجب الوجود بالذات نه تنها حق است (چون موجود واقعی است)، بلکه حق‌ترین خواهد بود، چون واجب الوجود است و برای موجود بودن نیازمند غیر نیست، برخلاف موجود ممکن که به طور ذاتی باطل است، ولی به وسیله‌ی علّت، حق می‌شود و همه‌ی ممکنات به واسطه‌ی خدا حق می‌گردند. پس همه‌ی موجودات حق بالغیراند و فقط خدا حق بالذات است. شیخ این مطلب را بر آیه‌ی «کل شیء هالک الا وجهه» (قصص (۲۸) ، ۸۸) تطبیق می‌کند. افزون بر این واجب الوجود بالذات به معنای دیگری نیز حق است. او حق است به این معنا که اعتقاد به وجود خدا، اعتقادی صادق و مطابق با واقع است؛ به این معنا نیز حق‌ترین حقایق است؛ زیرا اعتقاد به وجود او اولاً صادق است، ثانیاً صدق آن دائمی است، ثالثاً این قضیه صدق ذاتاً صادق است؛ یعنی خدا به ضرورت ازلیّه حکم موجودیت را دارد، نه به وسیله غیر. (ابن‌سینا، ۱۳۸۷ ب، ص۳۸۱ ؛ ۱۳۶۳ ، ص۱۱)
علم باری تعالی
از نظر ابن‌سینا، یکی از صفات کمالیه و اسماء حسنای خداوند «عالم» بودن اوست. (ابن‌سینا، بی‌تا، ص۲۴۷) علم خداوند در دو حیطه مطرح می‌شود: یکی علم ذات به ذات که مورد اتفاق همه‌ی فلاسفه و متکلمین است و دیگری علم او به ماسوا که متفرع بر همان علم ذات به ذات است که به دلیل صعوبت خاص مسئله همواره معرکه‌ی آراء بوده است.
علم خدا به ذات خود
خدا به ذات خود عالم است؛ زیرا آن‌چه مانع علم است، مادّه و علایق مادّه است و خداوند متعال جسمانی و مادّی نیست؛ پس هیچ مانعی برای عالم بودن او وجود ندارد و او علم محض و عالم است. هم‌چنین او معلوم محض است. زیرا چیزی که مانع معلوم بودن یک شیء است، مادّه و علائق مادّه است و خداوند متعال از هرگونه شائبه مادّی مبرّاست؛ از این‌رو برای معلوم واقع شدن مانعی ندارد و در نتیجه، او معلوم محض است چون خدا به طور ذاتی، موجود مجرد، یعنی عقل است و ذاتاً معقول است، خودش خودش را تعقل می‌کند و خود معلوم خودش است؛ پس خدا علم و عالم و معلوم است.
واجب‌الوجود عقل محض است، زیرا او ذاتی است که از هر نظر مفارق از مادّه است و دانستی که دلیل در معقول نبودن چیزی، همان مادّه و علائق مادی است، نه وجود […]. هم‌چنین او معقول محض است، زیرا مانع از معقول بودن چیزی، همان وجود در مادّه و علائق مادّی است و همین مانع از عقل بودن هم هست […]. پس چیزی که مبرّای از مادّه و علائق مادّی باشد و وجود مفارق داشته باشد، معقول ذات خویش است. (ابن‌سینا، ۱۳۸۷ ب، ص۳۸۲)
شبیه همین متن در کتاب نجات نیز آمده است. (ابن‌سینا، ۱۳۸۷ ج، ص۵۸۷)
اتحاد عاقل و معقول در مورد علم ذات به ذات

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...