• اگر آقا فهمید و به این اتاق آمد مامان را توی کندو خواهیم کرد.» (افغانی، ۱۳۴۵: ۶۲۹)

کربلایی عباس، مهربان و دل پاک است:
«شوهر تو دیشب مثل اینکه از جای دیگر اوقاتش تلخ بود. اصلاً دو کلمه حرف نزد، دو کلمه حرف نزد که من بفهمم مادّه اش تا چه اندازه غلیظ است. اما تو صبر و حوصله داشته باش و به خدا توکّل کن، من در فرصت بهتری با او گفتگو خواهم کرد.
آنگاه چشم های کلاغ پوکش را در سمت زن بالا کرد، چنان که گوئی می خواهد او را ببیند یا در خاطره های دور و رؤیا مانند خود تصویرش را به یاد آورد، و در این حال با خوشحالی ساده و بی غل و غشی که از ایمان وی سرچشمه می گرفت افزود:

      • من همین حالا داشتم برای تو دعای امّن یجیب می خواندم. دیشب مثل اینکه باز گریه می کردی؟

    (( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

ناز پری گفت:

  • او نبود، مگر به تو نگفتم خورشید خانم بود.
  • هان، هان، پس او نبود. آری دخترم، برو و به برکت دعای من آسوده دل و مطمئن باش. شوهرت از خر شیطان پیاده خواهد شد. برو چشمهایت را خراب مکن. قدر این دو گوهر عزیز و نازنین را بدان!» (افغانی،۱۳۴۵: ۲۹۵)

خورشید، طعنه زن و لغزگو، امر کننده است و با دشنام نیز بیگانه نیست.
«البته او را، نه تو را انتیکّه. چطور شد که برگشتید؟ گردش شما همین بود؟ پس هما خوبست تو هم چادرنمازی روی سرت بیندازی.» (افغانی، ۱۳۴۵: ۵۷۲)
صفیه بانو، پیرزنی است دانادل و تجربه دیده، سنگین، نیکخواه، اندرزگو و رک و بی پروا است.
« چه فتنه ای مادر، ما پیش هیچکس حتی آهو که به قول خود مشهدی با هم گیسک ریسک داریم هنوز این مطلب را بازگو نکرده ایم و هیچ وقت نخواهیم کرد . آدم باید تا می تواند سرپوش باشد نه سرگو و باز تکرار می کنم، اصلاً قضیّه چیز مهمی نیست، از عکسی خوشش آمده و آنرا برداشته است. کردها آن طور که من دیده ام از این اخلاق کولیانه که رنگ شیطنت دارد فراوان دارند. به علاوه، زندگی هم با همه حقیقتی که دارد مثل خوابی است که آدم می بیند، خوب یا بد باید نیکو تعبیرش کرد اما کسانی که آنرا قمار می پندارند یا این طور عادت کرده اند که پایه کار خود را بر واقعیت های ناروشن بنا سازند باختشان حتمی است. اگر غیر از این بود من هم می بایست مثل مشهدی گول تازگی و رنگ و رخسار یا ادب ظاهری این زن را خورده و همان روزی که پیشنهاد کرد برای داریوش بگیرمش بخواهشش تن در داده باشم. هر چند اطمینان دارم که مشهدی هم کسی نیست که او را نگه دارد و به همان آسانی که او را آورد دیر یا زود روانه اش خواهد کرد.» (افغانی، ۱۳۴۵: ۳۹۹)
نقره، کم حوصله، نمک شناس، ناراضی و غرغرو، بی مهر نسبت به شوهر و فرزند، از دشنام و ناسزا گفتن نیز پروایی ندارد. نویسنده او را با لفظ «عزیزکم» از دیگران جدا کرده و به او تشخیص می بخشد.
« عزیزکم آخر من دیگر چه کنم؟! وقتی کفر مرا در می آورد غیر از کتک بگو چه دارم؟ در هر جای دیگر غیر از این خانه بودم با این بال و پر گرفته ای که خدا نصیب من بیچاره کرده روزی صد بار جل و پلاسم را به گرده ام می دادند. امروز بحمدالله خود تو شاهد بودی که چه الم شنگه ای راه انداخت، داشتم جلوی زیرزمین را خاک می ریختم که آب باران داخل نشود. آمد ازم نان خواست. نان، نان، نان، این است بیست و چهار ساعت ورد زبان او، از لحظه ای که چشمش را به نور صبح باز می کند تا دقیقه ای که کپّه مرگش را میگذارد. والله من که دیگر از دست شکم کارد خورده این یک وجبی، که گوئی گرگی در آن روی دو پا نشسته است و هر چه پائین می رود هنوز به جای خود نرسیده می بلعد، ذلّه شده ام. گفتم نیم ساعت، یک ساعت صبر کن تا بابای الدنگ و بیکار و بیعارت که سه ماه آزگار است توی خانه خوابیده است پیدایش بشود، از روی لج با لگد زد همه خاک هایی را که ریخته بودم تا آب باران داخل زیرزمین نشود در هم پاشید. آبی که پشتش منهر کرده بود مثل جوی روان توی اطاق سرازیر شد …» (افغانی، ۱۳۴۵: ۱۸۷-۱۸۸)

  • گفتگو باید مفید و مختصر و با ربط باشد، به عبارت دیگر سنگین و بی روح نباشد یعنی، گفتگوها نباید انباشته از اطلاعات گوناگون باشد بلکه باید مستقیم و سر راست باشد.(سلیمانی،۱۳۷۰: ۳۹۱) دیگر آن که گفتگو باید چنان باشد که خواننده احساس کند با مردم زنده سر و کار دارد یعنی جملات کوتاه و گویا و گفتار مختصر و واضح باشد. (عبدالهیان،۱۳۸۱: ۷۵)

در شوهر آهو خانم گفتگو ها، طولانی است.«قهرمان اغلب و بسیار طولانی فلسفه بافی می کنند. در حالی که با یک گفتگوی کوتاه همان نتیجه را می توان گرفت. بیشتر گفتگوها دراز است و با کم حوصلگی عصر ما ناسازگار است. حرف زدن افراد خیلی مفصل و خسته کننده است. به طوری که می خواهم بگویم مثل این که طرفین مطلبی را از بر کرده اند تا در برابر هم سخنرانی کنند.» (علوی،۱۳۴۳، ۱۳۸)
به عنوان مثال، قسمت اعظم فصل اول، که ۴۵ صفحه است به جز توضیح و توصیف مستقیم نویسنده و قسمت هایی که راوی مداخله گر لب به سخن می گشاید بقیه فصل شامل گفتگوی سید میران با آقا شجاع، هما و شاگردان دکان است.
فصل سوم و چهارم نیز که از صفحه ۸۱ تا ۱۸۴ کتاب را در بر می گیرد شامل گفتگوی سید میران با هما و حسین خان ضربی است و فصل چهارم تماماً شامل گفتگوی سید میران با هما است چنانچه تنها یک پاسخ هما حدود شش صفحه را به خود اختصاص می دهد (صفحه ۸۶ تا ۹۲) به همین ترتیب، قسمت اعظم بقیه فصول نیز در برگیرنده گفتگوی طولانی شخصیت ها و افکار و اندیشه های درونی آنان است.
صاحب نظران معتقدند، گفتگو کارهای مشخصی می تواند انجام دهد، می تواند داستان را پیش برد، شخصیت پردازی کند و یا اطلاعاتی را در اختیار خواننده بگذارد،(سلیمانی،۱۳۷۰: ۳۵۱) «ولی هیچ گاه نباید از گفتگو برای پرکردن صفحات داستان استفاده کرد یا به جای استفاده از شیوه های ساده ایجاد ارتباط، میان دو قسمت از داستان، از طریق گفتگو، صحنه های جدیدی را به داستان افزود، همچنین در جاهایی که روایت ساده می تواند سریعتر و موثرتر داستان را بازگو کند، نباید از گفتگو استفاده کرد.»(همان:۳۹۵) آنان این نوع گفتار را که خصوصیات اخلاقی، روحی و فکری شخصیت های داستان به وسیله آن به گونه ای عمیق افشا نمی شود و به امر جلو رفتن داستان کمکی نمی شود را گفت و گوی زائد می شمارند و معتقدند حذف آنها موجب زنده و جذاب شدن داستان می گردد.(عبدالهیان،۱۳۸۱: ۷۲)
به عنوان مثال گفتگوی بهرام با هما در فصل سیزدهم از جمله گفتگوهای زائدی است که حذف آن نه تنها خللی بر اثر وارد نمی سازد، بلکه بر جذابیت داستان می افزاید.

  • گفتگو باید توام با درگیری باشد یعنی خواننده کنجکاو و علاقمند به شنیدن ادامه گفتگو باشد، گفت و گوهایی که فقط جنبه اطلاعاتی دارند، عنصر درگیری در آنها غایب و گفت و گو ملال آور است. (سلیمانی،۱۳۷۰: ۴۰۰)
  • «گفت و گو باید طبیعی جلوه کند و ضمن آنکه فردیت داشته باشد، ویژگی های زبان گفتاری هر گروه و قوم و ملتی را هم باز بتاباند»(ایرانی،۱۳۸۰: ۳۴۶) و «راه درست همان راه میانه است یعنی در آمیختن زبان ادبی درست و والا با زبان گفتاری هر گروه و قوم و ملت به طوری که هم حسن ها و کیفیت های ویژه آن را دارا باشد و هم لطف ها و کیفیت های ویژه این را.»(همان:۳۴۷) به طور کلی در این مورد توصیه کرده اند که تنها چند تکیه کلام به خصوص و سایه ای از لهجه می تواند کافی باشد. (عبدالهیان،۱۳۸۱: ۷۵)

افغانی، در شوهر آهو خانم، اصطلاحات عامیانه و لهجه محلّی را با زبان ادبی در آمیخته و گفت و گویی آفریده است که در نوع خود جالب است.
« … آبی که پشتش منهر کرده بود و مثل جوی روان، توی اتاق سرازیر شد. تا آمدم به خودم بجنبم گلیم و یک ور لحاف کرسی پاک خیس شده بود. از هولم لحاف کرسی را بالا زدم، آب خودش را توی کرسی گذاشت و چنانکه گوئی در این سه روزه بشن و باران فقط به همین نیت خود را آماده کرده بود، آتش های چاله را یکسره خاموش و خاکسترش را به هوا پاشید که همه زندگیم را بهم زد. این هم از کار و کردار امروز این کوله مرجان، و من که ناسلامت جانم آمدم بهترش کنم بدترش کردم. و حالا تازه سر بزرگ زیر لحاف است. دعواها و بزن و بکش ها امشب است، کیست که جواب پدرش را بگوید؟ یک فصل که من با آتش بیز و مقّاش از زیر کار درش آوردم پیش کتکی که باید از او نوش جان کند هیچ است. مردک که از خودش اوقاتش تلخ است این موضوع بهانه خوبی برای جارو جنجال به دستش خواهد داد. بر سر همین آب نباتها دیشب می خواست او را بزند، من بیست و چهار ساعت ضامنش شدم. اما تو بگو عزیزکم امشب را چه کنم؟» (افغانی، ۱۳۴۵: ۱۸۸)
« …اگر شکّ تو به آن یک قواره اطلسی می رود که هما در صندوقش دارد باید بدانی که آیه و مایه همان یکی است. من هر چه کشتیارش شدم بلکه بتوانم آنرا از او بگیرم و پولش را بدهم قبول نکرد. می گوید، من عادت ندارم سوغات کسی را به دیگری، ولو این که خواهرم باشد ببخشم، یا از آن بدتر بفروشم» (افغانی، ۱۳۴۵: ۵۲۳)
« نویسنده هنگامی که به گفت و گو می پردازد باید میانه روی را انتخاب کند، نه مو به مو از دستور زبان تبعیت کند و به این ترتیب گفت و گو را سنگین و نابهنجار سازد، نه هم آن را از اصطلاحات عامیانه و زبان حرفه ای و اغلاط دستوری پر کند. ضمناً نباید سعی کند که گفت و گوی اشخاص داستان صد در صد با گفتگوی هرروزی منطبق باشد، گفت و گوی داستان همیشه باید مختصر و فشرده باشد» (یونسی،۱۳۷۹: ۳۹۷)
اغلاط دستوری در شوهر آهوخانم زیاد نیست و اغلب برگرفته از لهجه خاص کرمانشاهی است.
«آفرین بر تو و بر آن شیری که تو را خورد، خودت درست را روان هستی! شاید پیش از سحر آرد را برسانی، ها بابام، به امان خدا، من تا ترا دارم غمی ندارم» (افغانی، ۱۳۴۵: ۳۹)
«سید میران شانه ها را بالا انداخت:
من چه می دانم. شاید اصلاً ترک او را کرده باشند. شاید اصلاً کس و کاری که از آنان صحبت می کند افسانه ای بیش نباشد» (افغانی، ۱۳۴۵: ۲۳۶)
برخی از نویسندگان معتقدند:«در موقع نوشتن گفت و گو نباید از فعل گفت استفاده کرد و خیلی کم، یعنی تنها به وقت ضرورت، نیز قیود را برای توضیح و تشریح گفتگوها به کار برد. نود درصد از گفتگوها باید خودشان لحن خاص خود را القا کنند و نیازی به توضیحات نویسنده نداشته باشند»(سلیمانی،۱۳۷۰: ۳۹۰) زیرا«دخالت مستقیم راوی یا نویسنده در توصیف وضع و حال شخصیت ها، از تاثیر گفتار آنها می کاهد، البته حرکات و اشاره های پرمعنا نباید حذف شود اما نویسنده باید به خود گفت و گو بیشتر تکیه کند تا به توضیح و تفسیر وضع و حال گوینده آن.» (میرصادقی،۱۳۷۶: ۴۷۷)
«از روی خیرخواهی و اندرز گفت:

  • در این سرما بچه را چرا از خانه بیرون می آورید خانم ….»(افغانی،۱۳۴۵: ۲۰)

«کربلایی عباس، پیرمرد نکته سنج و روشن دل و نابینائی که همسایه همان خانه بود و در جمع حضور داشت، زیرکانه افزود:

  • دل آسوده باش دختر، لابد خودش عوض تو اینکار را کرده است» (همان:۷۷)
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...