خزیمه بر اساس اعتقادی که به خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) داشت، در همان روز نخست با حضرت بیعت کرد. و از کسانی است که بارها بر جانشینی امیرالمؤمنین (علیه السلام) شهادت داده است.
امّا لغزشی که خزیمه نسبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) داشت، مربوط به جنگ صفین است. در ابتدا خزیمه با اینکه در رکاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) حضور داشت ولی در آن صحنه ها نجنگید . امّا بعد از آنکه عمار به شهادت رسید، خزیمه شمشیرش را به آرامی از غلاف بیرون کشید و روانه میدان نبرد شد و همواره می‏گفت: خودم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که ‏فرمود: «تقتل عماراً الفئهُ الباغیه؛ عمار را گروه ستمگر خواهد کشت.» و آن قدر جنگید تا این که به دست سپاهیان معاویه به شهادت رسید.[۲۹۳]
هرچند که خزیمه به مقام والای شهادت دست یافت، امّا تعلل او در جنگیدن در رکاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) لغزشی برای او محسوب می شود. هنگامیکه عمار به شهادت رسید، حجت بر او تمام شد که جبهۀ مقابل، گروه ظالمان هستند؛ یعنی اگر عمار در این جنگ شهید نمی شد، او به این نتیجه نمی رسید. در صورتیکه خود خزیمه بارها و بارها بر حق بودن امیرالمؤمنین (علیه السلام) را شهادت داده بود، و طبق فرمایش پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله) «اَلحَقُ مَعَ عَلیٍ وَ عَلیٌ مَعَ الحَق»[۲۹۴]، حجت دیگری وجود نداشت برای اینکه خزیمه بخواهد به استناد آن با دشمنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بجنگد.

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۵.۵. سلیمان بن صرد خزاعی
سلیمان فرزند صُرَد بن جون بن ابی جون خزاعی و کنیه‏اش «ابو مطرف» است، نام او در زمان جاهلیت «یسار» بود، اما وقتی اسلام آورد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نام او را «سلیمان» گذاشت.
سلیمان مردی خیّر، بافضیلت، عابد و متدین بود. او از ابتدای بنای شهر کوفه (در زمان خلافت عمربن خطاب) در آن جا سکنا گزید و در میان قوم خود منزلتی رفیع داشت.[۲۹۵]
با تمام شاخصه‏های مثبتی که سلیمان داشت، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را در جنگ جمل یاری نکرد. از این رو هنگامیکه حضرت (علیه السلام) به کوفه رسید، او را مورد توبیخ قرار داد و فرمود: «تو دچار تردید شدى و فرمان ما را پشت گوش انداختی و نیرنگ به کار بردى، و این در حالى است که نزد من‏ جزء موثقترین مردم بودى و مى‏پنداشتم که در یارى دادن به من سریعترین اصحاب هستی. چه عاملی باعث شد که از یاری اهل بیت پیامبرت ( صلی الله علیه و آله) دست بردارى و چه عاملى تو را از همراهی با آنان بى‏میل ساخت؟»
سلیمان پاسخ داد: «اى امیرمؤمنان، مسائل را به عقب بر مگردان و من را به آنچه در گذشته انجام داده‏ام، ملامت نکن و دوستى‏ات را به من حفظ کن. تا خیرخواهى‏ام را با اخلاص به تو ثابت کنم. هنوز کارها در پیش است که ضمن آن دوستانت را از دشمانانت بشناسی.»
امّا امیرالمؤمنین (علیه السلام) پاسخش را نداد. سلیمان کمی نشست،‏ سپس برخاست و نزد امام حسن بن على (علیهما السلام) که در مسجد نشسته بود رفت و گفت: «آیا از امیرمؤمنان به خاطر توبیخ و سرزنشی که مرا کرد، تعجب نمى‏کنى؟»
امام حسن مجتبی (علیه السلام) گفت: «به راستى، معمولاً کسی توبیخ مى‏شود که به دوستى و خیرخواهی او امید باشد.»
سلیمان گفت: بى‏گمان جنگ‏هایی در پیش است که در آنها نیزه‏های انبوهى گردمی‏آید و شمشیرها کشیده می‏شود و در آن زمان به من نیاز است، پس بر من بدگمان نباشید و در خیرخواهی‏ام شک نکنید.»
امام حسن (علیه السلام) به او گفت: «خدا رحمتت کند، ما بر تو بدگمان نیستیم.»[۲۹۶]
بعد از این ماجرا سلیمان در تمام کارزارها در خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. او در جنگ صفین، فرماندهی پیاده نظام میمنه سپاه امام علی (علیه‏السلام) را بر عهده داشت. او در این نبرد، در یک مبارزه تن به تن «حوشب ذاظلیم» را که از بزرگان یمن بود، به قتل رساند.[۲۹۷]
در جنگ صفین بعد از آنکه صلح‏نامه بر حضرت (علیه السلام) تحمیل شد، سلیمان بن صرد با صورتی خونین و شمشیر خورده، خدمت امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) رسید، حضرت (علیه السلام)، خطاب به او فرمود: «فَمِنْهُم من قَضَى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ من یَنْتَظِرُ وَ ما بدَّلُوا تَبْدیلًا. بعضی از آنان جان خود را فدا کردند و بعضی دیگر منتظر تقدیر خداوندند و در مورد دینشان هرگز دچار تغییر نشدند»[۲۹۸] و حضرت (علیه‏السلام) در ادامه آیه، خطاب به او فرمود: «و تو از آنان هستی که منتظرند و دچار تبدیل نشدند.»
سلیمان عرض کرد: «ای امیرمؤمنان، به خدا سوگند، اگر انصار و اعوانی داشتم هرگز چنین پیمانی نوشته نمی‏شد، آگاه باشید، به خدا قسم ، به میان مردم رفتم تا آنان را به قرار نخستینشان باز گردانم ولى کسى را که خیرى در او باشد نیافتم.[۲۹۹]
هرچند سلیمان در زمان حضرت علی (علیه السلام) دیگر لغزشی از خود نشان نداد، امّا بی بصیرتی آن روز سلیمان، مقدمۀ دو لغزش دیگر او بود.
هنگامیکه امام حسن مجتبی (علیه السلام) به خاطر خیانت یاران مجبور به بستن پیمان صلح با معاویه شد، سلیمان از کسانی بود که همراه افرادی مانند حجر بن عدی نزد امام حسن (علیه السلام) آمد، و با اعتراض به قبول صلح، آن حضرت را «مذل المؤمنین» خطاب کرد.[۳۰۰]
همچنین سلیمان از کسانی بود که بعد از مرگ معاویه همراه حبیب مظاهر و مسیب بن نجبه و رفاعهبن شداد به امام حسین (علیه السلام) نامه نوشت و از ایشان دعوت کرد که به کوفه بیاید. اما در صحرای کربلا حاضر نشد و حضرت (علیه السلام) را یاری نکرد.
سلیمان بعد از واقعه کربلا به شدت پشیمان شد و گروه توابین در خانه او جمع شدند و فرماندهی قیام توابین را بر عهده گرفت و سرانجام هم کشته شد.[۳۰۱]
۵.۶. عبدالله بن عباس:
عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب، پسر عموی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و پسر عموی امام علی (علیه‏السلام) است. عبداللَّه سه سال قبل از هجرت، در شعب ابی‏طالب که جزء سخت‏ترین دوران زندگانی مسلمانان صدر اسلام بود، به دنیا آمد. پدرش عباس نام او را عبداللَّه گذاشت و قنداقه‏اش را خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بردند. طبق نقل ابن‏اثیر و دیگر مورخان، حضرت با آب دهان کام او را برداشت و درباره‏اش دعا کرد.[۳۰۲]
ابن‏عباس یکى از مشهورترین افراد در عصر خود بود، او به وفور علم و دانش و کثرت معلومات درباره قرآن، سیره نبوى و احکام معروف بود به طورى که او را حبر امت مى‏گفتند، ابن‏عباس یکى از یاران و شاگردان مکتب امام على (علیه السّلام) بود و خود مى‏گفت: آنچه دارم از على (علیه السلام) مى‏باشد.[۳۰۳]
بعد از رحلت پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله) ، ابن‏عباس از کسانی بود که به غصب خلافت توسط ابوبکر و عمر اعتراض می‏کرد؛ و خلافت را حق امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می‏دانست. هنگامی که امام علی (علیه السلام) به حکومت رسید، همواره یاور ایشان بود. در جنگ جمل از ابتدای حرکت از مدینه به بصره همراه سپاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و به عنوان نماینده امام (علیه السلام) برای احتجاج نزد عایشه رفت[۳۰۴].
بعد از پایان یافتن جنگ جمل و شکست لشکر بصره، امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) ابن‏عباس را به استانداری بصره منصوب کرد.[۳۰۵]
در جنگ صفین ابن‏عباس همراه سپاه بصره به یاری امام علی (علیه‏السلام) شتافت و فرماندهی بخش عمده‏ایی از سپاه عراق را بر عهده گرفت؛ معاویه و عمروعاص بسیار کوشیدند تا ابن عباس را در جریان جنگ صفین بفریبند و او را از حضرت (علیه السلام) جدا کنند، آنها با نامه‏های متعددی او را به ترک سپاه عراق و پیوستن به شامیان فراخواندند، اما ابن‏عباس هر بار با جوابی قاطع و دندان‏شکن آنان را مأیوس می‏کرد و از ارسال نامه ناامید می‏ساخت.[۳۰۶]
او مورد اعتماد امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود؛ از این رو بعد تحمیل حکمیت به حضرت (علیه السلام)، امام، ابن عباس را به عنوان حکم پیشنهاد داد، که از طرف یاران اشعث مورد قبول واقع نشد. همچنین ابن‏عباس از کسانی بود که از سوی امام (علیه السلام) به «دومه الجندل» محل اجرای حکمیت رفت تا بر اوضاع نظارت نماید و ابوموسی را از مکر عمرو عاص آگاه سازد.[۳۰۷]
بعد از آنکه خوارج از حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) جدا شدند، ابن‏عباس به نمایندگی از امام (علیه السلام) نزد آنها به حروراء رفت تا شاید بتواند آنها را قانع بود. امّا به علت کج فهمی خوارج موفق نشد.[۳۰۸]
ابن‏عباس همواره مورد اعتماد امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، تا زمانیکه ابوالاسود نامه‏ای به آن حضرت (علیه السلام) نوشت و در آن گزارش داد، ابن‏عباس، از بیت المال بصره سوءاستفاده کرده‏است. حضرت علی (علیه السلام) هم نامه‏ای به عبدالله‎ بن عباس نوشت و از او توضیح خواست. ابن‏عباس هم هنگامیکه نامۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دریافت کرد، با نزدیکانش همراه مقدار زیادی از بیت المال بصره، آنجا را به سمت حجاز ترک کرد.[۳۰۹]
ابن‏عباس با این کار مورد سرزنش امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار گرفت. هرچند بعد از شهادت امام علی (علیه السلام) پشیمان شد و خدمت امام حسن (علیه السلام) رسید و ایشان او را دوباره به مقام خود منصوب کرد، ولی خیانت در امانتی که کرد لغزش بزرگی برای او محسوب می‏شود.
۵.۷. عبیدالله بن عباس
عبیداللَّه فرزند عباس بن عبدالمطلب، پسر عموی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) و حضرت علی (علیه‏السلام) بود. او برادر کوچک عبداللَّه بن عباس است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در سال سى و هفتم، عبیدالله بن‏عباس را به حکومت یمن‏ منصوب کرد.[۳۱۰]
در صنعا گروهی از پیروان عثمان از پرداخت صدقات و اموال به بیت المال خوددارى نمودند و مخالفت خود را آشکار کردند. به همین دلیل عبید الله بن‏عباس نامه‏ای به امام على (علیه‏السّلام) نوشت و در آن ذکر کرد: «پیروان عثمان علیه ما شوریده‏اند، و آشکارا مى‏گویند که کار معاویه محکم شده و اکثر مردم دنبال او رفته‏اند، ما با آنها مقابله کردیم، اما این مقابله آنها را با هم متحد کرد، و از هر سو به ما حمله ور شدند، گروهى هم در اینجا بخاطر اینکه حقوق واجبه خداوند را ندهند و مالیات خود را نپردازند به آنها پیوستند و آنها را یارى مى‏کنند، در صورتى که تاکنون حقوق را مى‏پرداختند. کسى از آنها غیر از حق مطالبه نمى‏کرد، ولى شیطان بر آنها مسلط شد و آنان را از راه بیرون کرد، ما اکنون در سلامتى هستیم، ولى آنها از شما دور شده‏اند. ما اگر بخواهیم با آنها به مقابله برخیزیم باید به ما امر کنید، و دستورات لازم را بدهید خداوند امیرالمؤمنین را عزّت دهد، و او را مؤید بدارد، و در همه کارها کمک نماید.»
امیرالمؤمنین على (علیه‏السّلام) هنگامیکه نامۀ آنها را دریافت کرد، از ضعف آنان خشمناک شد و در پاسخ نوشت:‏ « نامه شما به دست من رسید، و در آن متذکر شده‏اید که این جماعت خروج کرده‏اند شما آن جماعت کوچک را بزرگ مى‏شمارید، و عدد اندک آنان را زیاد جلوه مى‏دهید. من مى‏دانم که ترس و وحشت شما از دشمن و کوچک کردن خودتان در مقابل آن جماعت و عدم اتحاد و سوء تدبیر و نبودن یک فکر منظم موجب شده است تا اوضاع و احوال چنین شود و محیط به آشوب و عدم نظم کشیده شود. سستى و عدم کارائى شما موجب شد که خوابیده‏ها بیدار شوند و نسبت به شما جرأت پیدا کنند. اکنون فرستاده من به طرف شما مى‏آید و شما به سوى آنها حرکت کنید و نامه مرا براى آنها بخوانید، و آن جماعت را به تقوى و پرهیزگارى دعوت کنید، اگر اجابت کردند ما خدا را سپاس مى‏گوئیم، و از آنها قبول مى‏کنیم، و اگر جنگ کردند ما هم از خداوند یارى مى‏خواهیم، و با آنان جنگ خواهیم کرد، خداوند خیانت کاران را دوست نمى‏دارد.»[۳۱۱]
بعد از آنکه اوضاع یمن بهم ریخت، معاویه بسربن‏ارطاه را به آن سو فرستاد تا برای معاویه بیعت بگیرد وشیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) را غارت کند. هنگامیکه بسر به صنعا رسید، عبیدالله بن عباس که از طرف امیرالمؤمنین (علیه السّلام) حاکم آنجا بود، فرار کرد و عمرو بن اراکه را به جاى خود منصوب کرد. بسر بن ارطاه در بین راه دو کودک ابن عباس را پیدا کرد، و هر دو را به قتل رساند.
عمرو بن اراکه از ورود بسر به صنعاء جلوگیرى کرد و با او جنگ نمود. امّا بسر توانست او را بکشد و وارد صنعاء شد و گروهى را در آن جا به قتل رساند.
هنگامیکه سعیدبن نمران و عبیدالله به محضر امام على (علیه السّلام) رسیدند، حضرت (علیه السّلام) بر آنها غضب کرد که چرا با بسر بن ارطاه جنگ نکردید. سعید گفت: به خداوند سوگند من با آنها جنگ کردم، ولى ابن عباس مرا از جنگ کردن بازداشت و نخواست با آنها بجنگد، هنگامیکه بسر به ما نزدیک ‏شد، من با ابن‏عباس خلوت کردم و گفتم: امیرالمؤمنین (علیه السّلام) از من و شما راضی نمی شود، که اگر ما در جنگ با او شدت به خرج ندهیم، ما در نزد او چه عذرى خواهیم آورد؟ اما عبیدالله پاسخ داد: نه به خداوند سوگند ما توانائى مقابله با آنها را نداریم، در این هنگام من به میان مردم رفتم و پس از حمد و ثناى خداوند گفتم: اى اهل یمن هر کس از ما اطاعت مى‏کند و در بیعت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ثابت است به طرف من بیاید. گروهى از من اطاعت کردند و به من پیوستند، به سوى شامیان حمله ور شدم، ولى بعد از مدتی مردم متفرق شدند، من هم برگشتم و نزد عبید الله رفتم و او را از خشم شما بر حذر داشتم. به او گفتم: شما در قلعه پناه بگیرید، و تسلیم او نشوید، تا از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) کمک بخواهیم، اگر اینگونه عمل کنیم، بهتر است از این است که بدون مقاومت او را رها کنیم و فرار کنیم. ابن عباس گفت: ما طاقت مقابله با او را نداریم و من از جنگ مى‏ترسم.[۳۱۲]
عبیدالله بن‏عباس با فرار از محل خدمت خود راه را برای تاخت و تاز بسر باز کرد و با این کار امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بسیار ناراحت کرد. خیانت آن روز عبیدالله بن‏عباس، به همین جا ختم نشد بلکه منجر به خیانت بزرگ‏تری شد. او که در زمان خلافت امام حسن (علیه‏السلام) فرمانده پیش قراولان سپاه کوفه در برابر معاویه بود، با تهدید و تطمیع معاویه به امام حسن (علیه السلام) خیانت کرد و با قبول یک میلیون درهم رشوه با نزدیکان خود به معاویه پیوست[۳۱۳].
۵.۸. مسیب بن نجبه فزاری
مسیّب یکی از رؤسای کوفه و بزرگان شیعه و از خواص اصحاب امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) و امام حسن و امام حسین (علیهما‏السلام) بود. او از فرمانده‏هان تابعین و زهاد عصر و شجاعان قوم خود به شمار می‏آمد و در جنگ‏های جمل، صفین و نهروان در رکاب امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) جهاد کرد.
وقتی مسیّب با قوم و قبیله خود برای یاری امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) در جنگ جمل از کوفه آمدند، حضرت (علیه السلام) تا یک فرسخ به استقبال او و همراهانش رفت و فرمود: «مَرحَباً بِکُم أَهلَ الکُوفه و فئه اِلإسلام و مَرکَزِ الدِین؛ درود بر شما ای مردم کوفه و ای گروه اسلام و ای مرکز دین خدا.»[۳۱۴]
در جریان یکی از هجومهای معاویه به قلمرو امیرالمؤمنین (علیه السلام)، گروهی به فرماندهی عبدالله بن مسعده فزاری به قصد مکه و مدینه تاختند. حضرت (علیه السلام) پس از اطلاع، مسیب بن نجبه را در رأس سپاهی برای رویارویی با او فرستاد و به او فرمود:«به سوی این قوم حرکت کن و به آنها گوشمالی بده. اگرچه از قوم تو باشند.»
مسیب گفت: «این از خوشبختی من است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به من اعتماد دارند.»
مسیب به رویارویی سپاه عبدالله بن‏مسعده فزاری رفت و او را شکست داد و در قلعه ای محاصره کرد. عبدالله پس از سه روز محاصره به وی پیغام داد که ما از قوم تو هستیم، حق خویشاوندی را ادا کن. به همین دلیل مسیب راه فرار را بازگذاشت تا او بگریزد. عبدالرحمان بن شبیب که همراه مسیب بود، گفت: «براى تعقیب آنها حرکت کنیم.» اما مسیب نپذیرفت. عبد الرحمان گفت: «تو با این کار به امیرمؤمنان (علیه السلام) خیانت کردى و در کار آنها نفاق آوردى.»
حضرت پس از آگاهی از این کار بر مسیب خشم گرفت و فرمود: «تو از خیرخواهان من بودی و اینچنین به من خیانت کردی.» سپس او را چند روزی به زندان انداخت، و بعد از آزادی او را مأمور جمع آوری زکات کوفه کرد. [۳۱۵]
هرچند مسیب توانست دوباره اعتماد امیرالمؤمنین (علیه السلام) را جلب کند، ولی خطای دیگری که در زندگی خود انجام داد، مربوط به زمانی است که به صلح امام حسن (علیه السلام) اعتراض کرد[۳۱۶] و بعداً هم در صحنۀ کربلا حضور نیافت.
اما، مسیب سرانجام موفق به توبه شد و در قیام توابین کشته شد.[۳۱۷]
۵.۹. سهل بن حنیف انصارى
سهل بن حُنَیْف انصارى از صحابه و از دوستان با اخلاص امیرالمؤمنین (علیه‏السّلام) است. او در جنگ بَدْر و اُحُد شرکت داشته است.
بعد از آنکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خلافت رسید، او را به حکومت شام فرستاد. سهل به سوی شام رفت و هنگامیکه به تبوک رسید، گروهى سوار راهش را بستند و گفتند: «کیستى؟»
پاسخ داد: «ولایتدارم.» گفتند: «ولایتدار کجا؟» گفت: «شام» گفتند: «اگر عثمان ترا فرستاده بیا و اگر دیگرى ترا فرستاده باز گرد.» سهل هم سوی امیرالمؤمنین (علیه السلام) بازگشت.[۳۱۸]
بعداز آنکه ناکثین پیمان خود را شکستند، امیرالمؤمنین على (علیه السلام) با هفتصد سوار از مدینه به سوی بصره حرکت کرد و سهل بن حنیف انصارى را در مدینه جانشین خود کرد.[۳۱۹]
هنگامیکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای جنگ با سپاه شام حاضر می‏شد، با انصار و مهاجران به مشورت پرداخت. سهل به نمایندگی از پیران انصار برخاست و خدا را سپاس و ستایش کرد و گفت: «اى امیرمؤمنان، ما با هر که تو با او صلح کنى بر سر صلحیم و با هر که تو با او بجنگى در جنگیم، و رأى ما همان رأى توست و ما چون سرپنجه دست تو در اختیار تو هستیم. ما مصلحت می‏بینیم که در این مورد با مردم کوفه سخن بگویى و به ایشان فرمان بسیج دهى و آنها را آگاه کنى که خداوند در این کار چه فضیلتى برایشان مرحمت می‏کند، زیرا ایشان اهل شهر و سرزمین و قاطبه مردمند که اگر با تو همراه شوند و در خط تو در آیند و در آن راستا بپایند هر کس دیگر را بخواهى همراهت می‏شوند. اما ما، هیچکدام با تو اختلافى نداریم، هر زمان ما را بخوانى پاسخت می‏دهیم و هر دم بفرمایى فرمانت را اطاعت می‏کنیم».[۳۲۰]
سهل بن حنیف در جنگ صفین همراه امام (علیه السلام) بود و فرماندهى پیاده نظام بصره را برعهده داشت.‏[۳۲۱]
سهل بعد از جنگ صفین از طرف امیرالمؤمنین (علیه السلام) والى فارس شد. ولی در سال ۳۸ در کوفه درگذشت و امام على (علیه السّلام) شش تکبیر بر جنازه او گفت.[۳۲۲]
تنها لغزش سهل به زمانی برمی‏گردد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ابتدای حکومت خود به تقسیم بیت المال پرداخت و به سهل و غلامش به یک میزان پرداخت کرد. در این هنگام سهل بن حنیف انصارى زبان به اعتراض گشود وگفت: اى امیرالمؤمنین این مرد دیروز غلام من بود و امروز او را آزاد کرده‏ام. آیا به ما یکسان می‏پردازی؟ امام (علیه السلام) در پاسخ به او فرمود: در کتاب خدا میان فرزندان اسماعیل وفرزندان اسحاق تفاوتى نمى‏بینم. به او هم همین مقدار که به تو مى‎دهیم مى‏پردازیم.[۳۲۳]
۵.۱۰. کمیل بن زیاد نخعی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...