تا( ۳۵۱/ ۹۶۲ )حسن بن احمد بن ابو سعید، ابو على اعصم، در شام، فت( ۳۶۶/ ۹۷۷).
(۳۶۱ / ۹۷۲ )یوسف، ابو یعقوب، فت ۳۶۶/ ۹۷۷٫
(۳۶۶/ ۹۷۲) حکومت مشترک شش تن از نوادگان ابو سعید حسن، السادات الرؤساء.
(۴۷۰/ ۱۰۷۸ )فتح الاحسا به دست خاندان عیونى از طایفه بنى مرّه‏.[۳۳۷]

ذکرویه بن مهرویه:
در سال ۲۸۲-۲۸۳ ه. ق زمانی که لشکر خلیفه به کار دیار مصر و دفع اهل فساد از آن مشغول بود، ذکرویه بن مهرویه که پدر ابو سعید جنابى‏ و ذو الشّامه است، فرصت را غنیمت دانسته و همراه شخصى که تعلّم صبیان و اطفال مى‏کرد، و او را عبد اللّه بن سعید می گفتند، با لشکر بسیار از قرامطه به قصد تسخیر قصبه بصرى، اذرعات و بثنیه، که از کبار قصبات مصر بود، حرکت کرد. آنها بعد از محاربات بسیار آن قصبات را به طریق امان گرفتند، و بعد از آن تمامى مردان آنجا را به قتل رساندند، و از آنجا به سمت دمشق رفتند. زمانی که فتح دمشق برای آنها میسّر نشد ناچار از آنجا به طرف طبریّه رفتند و اکثر اهل آن شهر را به قتل رساندند، و اموال بسیاری از آن شهر غارت نمودند، و سپس متوجّه شهر هیت شدند. در آنجا نیز افراد بسیاری را به قتل رساندند، و اموال ایشان را به نهب و غارت بردند. در این وقت لشکرى از جانب خلیفه که به دفع ایشان نامزد بود رسید، و بعد از نبردی رئیس آن قوم را گرفتند، و باقى مانده آنها روى به گریز نهادند و متفرّق شدند. زمانی خلیفه‏ آگاه شد که باعث این همه فتنه و آشوب ذکرویه بن مهرویه است، که در میان قوم خود نشسته و هر لحظه جماعتى را به اطراف و جوانب مى‏فرستد، بى‏خبر جماعتى را به گرفتن او فرستاد. ذکرویه از این واقعه آگاه شد و سپس خود را مخفى نمود. در کتابه نقل شده است که قبل از این در خانه خود چاهى کنده، و بر سر آن چاه تنور نان‏پزى تعبیه کرده بود، و هرگاه برای او مشکلى پیش می آمد، به درون چاه می رفت و بالاى چاه زنى آن تنور را گرم می کرد و شروع به نان پختن می نمود. ذکرویه بن مهرویه زمانی که لشکر خلیفه به خانه او وارد شدند در آن چاه مخفى شد. امّا بعد از آن بیرون آمد، و با لشکر خلیفه جنگ کرد و آنها را مغلوب نمود، و غنایم بسیار به دست آورد. در این هنگام کار او قوّت گرفت و افراد بسیاری به اطاعت او درآمدند.[۳۳۸]

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

ابتداء ظهور قرمطیان:
ابتداء ظهور قرمطیان در سال۲۸۱ ه. ق در بحرین چنین بود، که مردى به نام یحیى ابن مهدى در قطیف نزد على بن معلى بن حمدان غلام زیادیان رفت. میزبان در مذهب تشیع مبالغه و افراط مى‏کرد. یحیى که مهمان او بود ادعا کرد که رسول مهدى (عج) است و او به شیعیان خود وعده قیام و ظهور داده است و به زودی ظهور خواهد کرد. على بن معلى به شیعیان قطیف پیغام داد که آماده شوند، و آنها را جمع کرد و نامه یحیى بن مهدى را که ادعاى رسالت قائم منتظر را کرده بود، براى آنها خواند. شیعیان نیز همه اجابت کردند و وعده دادند که هر وقت ظهور واقع شود قیام و یارى و جهاد کنند. على مذکور به اطراف بحرین هم پیغام را داد و یکى از اجابت کنندگان و متابعین ابو سعید جنابى بود. ابوسعید به مردم خواربار مى‏فروخت و به حساب آنها مى‏نوشت. یحیى بن مهدى که ادعاى نمایندگى و نیابت حضرت قائم را مى‏کرد مدتى دور شد و غیبت نمود، سپس دوباره بازگشت، و از طرف امام غایب به شیعیان تکلیف کرد که هر یکى باید شش دینار زر و دو ثلث دینار به او بپردازند. او حامل یک نامه دیگر از طرف قائم غایب بود، که در آن نوشته بود شیعیان من، رسول من یحیى بن مهدى حال و وضع شما و شتاب براى دعوت من از طرف شما را شرح و بیان کرد، پس آن مبلغ را به او بدهید! پس از آن باز مدتى یحیى بن مهدى دور شد و باز مراجعت کرد، و این بار نامه دیگرى همراه خود آورده بود، که مضمون آن اعطاء خمس به یحیى بن مهدى رسول و نائب امام منتظر بود. شیعیان منتظر امام قائم(عج) هم خمس را به او پرداختند. یحیى بن مهدى از آنجا نزد قبایل قیس رفت[۳۳۹] و چند نامه از طرف امام غایب به آنها داد، و به آنها گفت من به زودی قیام و ظهور خواهم کرد، و شما باید آماده یارى من باشید. مردى از قرمطیان که ابراهیم صائغ نام داشت روایت کرد که من نزد ابو سعید جنابى بودم که یحیى وارد شد. هر دو طعام تناول کردند و پس از فراغ از خوردن‏، ابو سعید به زن خود گفت باید هم بستر یحیى شوى و وقتی این خبر به گوش والى رسید، یحیى را گرفت و سخت زد و بعد سر و رویش را تراشید. ابو سعید جنابى هم گریخت و به محل خود جنابه پناه برد. یحیى بن مهدى نزد قبایل بنى کلاب و عقیل و حریس رفت آنها هم گرد او و ابو سعید تجمع کردند، و بدین ترتیب کار ابو سعید بالا گرفت و نیرومند شد.[۳۴۰]

ابو سعید جنّابى:
ابو سعید جنّابى از اهالى جنّابۀ ارّجان بود،[۳۴۱] وى قپان‏دار و پیمانه‏گرى از اهالى بندر گناوه بود، که به واسطه تبلیغ قرمطیان سالار این طایفه شد.[۳۴۲] او در شهرهای تابعه ارّجان، یعنی سینیز، مهروبان، گناوه و گرمسیرات فارس به دعوت مردم پرداخت.[۳۴۳] او احساء و قطیف را که امروز تابع کشور سعودى می باشند، و همچنین شهر هجر و بعضى از بنادر دیگر خلیج فارس را تصرف نمود، و از سطوت و هیبت او خلافت بنى العباس متزلزل گردید. پس از آنکه معتضد درگذشت، مجالى براى بسط قدرت یافت و حجاج را در همه جا کشت و غارت نمود، و تاراج و فساد و کشتار او در جزیره العرب از حد گذشت. در زمان مکتفى بارها با سپاه خلیفه جنگ کرد.[۳۴۴] او دعوت خود را در بحرین و یمامه و فارس انتشار داد.[۳۴۵] ابو سعید در سال۲۸۶ ه. ق در بحرین ظهور کرد،[۳۴۶] و گروهى از بدویان و قرمطیان به او پیوستند. او پس از قیام و قدرت گیری در آغاز سال۲۸۶ ه. ق مردم دهکده‏هاى اطراف خویش را کشت، و سپس عازم قطیف در چند منزلی بصره شد و پس از کشتن مردم آنجا آهنگ بصره کرد. ابو سعید در نواحی بحرین و بصره به قتل و غارت های زیادی پرداخت.[۳۴۷] احمد بن محمد واثقى که در آن وقت کمک هاى بصره و ولایت بصره به او سپرده شده بود، در مورد کارهای قرمطیان به سلطان نامه نوشت، و سلطان به او و محمد بن هشام، که عهده دار کار خراج و املاک آنجا بود دستور داد، تا در اطراف بصره دیواری بسازند.[۳۴۸]
در سال ۲۸۷ ه. ق در ماه ربیع الاخر کار قرمطیان بحرین بالا گرفت و پیرامون هجر را تاراج کردند، و بعضى آنها نزدیک بصره رسیدند. و چنانچه گفته شد، احمد واثقى نامه نوشت و مدد خواست، و چند کشتى حامل سیصد تن جنگجو براى یارى او فرستاده شد. در این حال معتضد در فرستادن یک مرد دلیر اندیشید که او را امیر بصره کند.[۳۴۹] در ماه ربیع الاخر سال۲۸۷ه. ق معتضد، عباس بن عمرو غنوى را بر یمامه و بحرین و نبرد ابو سعید جنابى‏ و قرمطیان همراه وى گماشت.[۳۵۰] او نزدیک دو هزار نفر سپاهی برای او فراهم نمود. عباس چند روز در فرک اردو زد تا یارانش دور او جمع شدند، و آنگاه سوى بصره رفت، و از آنجا سوى بحرین و یمامه حرکت کرد.[۳۵۱]
پیشتازان ابو سعید، به ابوسعید و قرمطیان همراه او رسیدند. عباس عمده سپاه خود را به جا نهاد و به سوى آنها رفت، و شبانگاهى با ابو سعید و همراهان وى جنگ درگرفت، آنگاه شب میانشان حایل شد و هر گروه به محل خویش بازگشتند. هنگام شب کسانى از بدویان بنى ضبه که همراه عباس بودند و نزدیک سیصد کس بودند، به سوى بصره بازگشتند، سپس داوطلبان بصره از آنها پیروى کردند. صبحگاهان قرمطیان به سمت عباس رفتند و نبردى سختی درگرفت. پس از آن پهلو- دار چپ عباس که نجاح غلام احمد بن عیسى شیخ بود، با گروهى از یاران خود که در حدود یکصد نفر بودند، به پهلوى چپ سپاه ابو سعید حمله کرد، که میان آنها پیش رفتند و نجاح با همه همراهان خویش کشته شد. آنگاه جنابى و یارانش به یاران عباس هجوم بردند و یاران عباس را فراری دادند.[۳۵۲] سرانجام عباس و نزدیک به هفتصد نفراز یارانش اسیر شدند، و جنابى هر چه را که در اردوگاه عباس بود به تصرف آورد. روز بعد از نبرد جنابى آن گروه از یاران عباس را که اسیر شده بودند جمع نمود، و همگى را به قتل رساند، و سپس اجساد آنها را سوخت.[۳۵۳] این نبرد در آخر رجب بود، و چهار روز رفته از شعبان خبر آن به بغداد رسید. در همین سال جنابى پس از نبرد با عباس به سمت هجر حرکت کرد و مردمش را امان داد. گروه اندکی از یاران عباس که موفق به فرار شدند به سمت بصره می رفتند، و عده ای از بصریان با چارپایانی که بار آنها خوردنی و آب بود به سمت آنها رفتند. بنى اسد چارپایان را با بار آنها گرفتند، و جمعى از کسانى را که همراه آن بودند، و فراریان یاران عباس را به قتل رساندند.[۳۵۴] بصره از این رخداد سخت آشفته شد و قصد داشتند از ترس قرمطیان آنجا را ترک کنند، اما احمد بن محمد واثقى که عهده دار کمک هاى بصره بود، آنها را از این کار منع کرد.[۳۵۵] سپس جنابی عباس را آزاد کرد و بواسطۀ او برای معتضد پیغام فرستاد که: « زیستن من در بیابان‏هاست و به اندک چیزى قناعت ورزم، و من از تو شهرى نگرفته‏ام، تو اگر جمیع سپاه خود به حرب من فرستى بر همه غالب آیم، چون لشکریان من به رنج و قناعت به کفاف خود عادت دارند و سپاه تو در تنعّم زیسته‏اند و چون آنان را به جنگ من فرستى، پس از قطع صحراها و بیابان‏ها، در نهایت ماندگى به من رسند و زود منهدم شوند. و بر تقدیر منهزم نگشتن، من از پیش ایشان بگریزم و فرصت‏ها نگاه دارم و با شبیخون سلب استراحت آنان کنم تا آنگاه که از پاى درآیند، پس در منازعت من، تو را سودى نباشد»، عباس نیز این پیغام را به خلیفه رساند.[۳۵۶] در روز هشتم رمضان از ابله خریطه‏اى به سلطان رسید، که خبر از آزادی و آمدن عباس می داد. یازده روز رفته از رمضان عباس بن عمرو به مدینه السلام رسید و به خانه معتضد به ثریا رفت.[۳۵۷] چون ابو سعید جنابى عباس را آزاد کرد به او یک درج - لوله نامه- داد و گفت در این کتاب اسراى هست که باید معتضد آنها را بداند. زمانی که عباس نزد معتضد رفت، پس از گله و ملامت درج را از او گرفت و باز کرد، یک نامه سفید در آن دید، و به عباس گفت: هیچ چیز در این ورق نوشته نشده، ولى رمز آن این است که من بدانم، تو را با سپاه عظیم فرستادم و تو تنها بازگشتى.[۳۵۸] سرانجام در سال ۲۸۹ ه. ق خلیفه سرهنگى را به جنگ آنان گسیل داشت و او قرمطیان را شکست داد.[۳۵۹]
معتضد عباس را خلعت داد و سوى منزلش فرستاد. در روز پنجشنبه یازده روز رفته از شوال، معتضد از خیمه‏گاه خویش از در شماسیه به طلب وصیف خادم ابن ابى الساج حرکت کرد، اما این را نهان داشت و چنان وانمود کرد، که آهنگ دیار مضر را دارد. در روز جمعه یازده روز رفته از همین ماه خبر به سلطان رسید که قرمطیان جنبلا که جزو سواد بود، به ولایتدار خویش بدر غلام طایى تاخته‏اند، و گروهى از مسلمانان از جمله زنان و کودکان، را کشته‏اند و منزلها را سوخته‏اند.[۳۶۰] ابن اثیر می گوید در ماه ذى القعده بدر غلام طائى بر قرمطیان حمله و آنها را غافل‏گیر کرد، و عده بسیارى از آنها را کشت. در پیرامون میسان (دشت میشان) و جاهاى دیگر عده قرمطى کشته شدند ولى ترسید که خوزستان ویران شود، زیرا آنها برزگر بودند پس عده ای از رؤساء را کشت.[۳۶۱]
در سال۲۸۸ ه. ق یاران ابو سعید جنابى‏ به بصره نزدیک شدند و اهل بصره از آنها سخت هراسان شدند، چندان که مى‏خواستند از آنجا بگریزند و به جاى دیگر روند، اما ولایتدارشان از این کار منعشان کرد.[۳۶۲]
در سال۲۹۰ه. ق فرزند بانو در بحرین بر قلعه قرمطیان هجوم برد و آن را تصرف نمود. یکى از خویشان ابو سعید جنابى‏ هم با فرزند بانو جنگ کرد و مغلوب شد. او - که خویش جنابى بود- ولیعهد ابو سعید و حاکم قطیف بود. پس از جنگ و گریز اتباع او نعش وى را میان کشتگان یافتند، سرش را بریدند و نزد فرزند بانو در قطیف بردند.[۳۶۳] توضیح آنکه قرمطى خالدار که ابو شامه به معنى خال معروف بود ادعا مى‏کرد، از نسل اسماعیل بن جعفر الصادق بوده و از موجدین مذهب اسماعیل، و خود صاحب الزمان و قائم و حجت و امام عصر است. قرمطیان همین عقیده را نسبت به او داشتند، و او در فرمان و دستور خود به القاب مذکوره تصریح کرده است.[۳۶۴]
در سال۲۹۹ه. ق عظیم و اغبر که هر دو از فرماندهان زکرویه قرمطى بودند، به اتفاق دیگران با گرفتن امان وارد بغداد شدند. فضل بن عبد الملک امیر الحاج شد.گروهى از قرمطیان از یاران ابو سعید جنابى‏ به دروازه بصره رسیدند و در آن هنگام والى بصره اسحاق بن کنداجیق بود. آنها روز جمعه هنگامى که مردم سرگرم نماز جمعه بودند رسیدند. بانگ برآمد که قرمطیان آمده‏اند، دربانان و نگهبانان دروازه به جنگ آنان مبادرت کردند و دو مرد پیش رفتند، و قرمطیان یکى از آن دو مرد را کشتند و بازگشتند. محمد بن اسحاق با عده بدنبال آنها فرستاد و به آن‏ها رسیدند، دیدند که تعداد آنان سى نفر بوده، چند تن از آنها را کشت. ابن کنداجیق دستور داد که دروازها را ببندند، زیرا گمان کرده بود که آن سى تن مقدمه لشکر قرمطیان است، و به وزیر نامه نوشت که قرمطیان قصد حمله به بصره را دارند و از او کمک خواست. اما چون روز بعد اثرى از قرمطیان ندید از استمداد پشیمان شد، و این در حالی بود که مدد با بعضى سالاران از بغداد رسید.[۳۶۵]

قتل ابو سعید جنابی:
ابو سعید جنابى‏ -گناوه‏ اى‏-در سال ۳۰۱ه. ق به دست خدمتکار خود کشته شد.[۳۶۶] در میان منابع تاریخ الفی سال وفات ابوسعید را ۲۹۱ه. ق ذکر می نماید.[۳۶۷] مسکویه می آورد که این خادم که موکل آشامیدنى و خوراکى او بود، در دل مسلمانى داشت، پس چون دید که ابو سعید نماز و روزه رمضان ندارد تصمیم به کشتن او گرفت، پس در گرمابه بر او پریده و او را کشت.[۳۶۸] ابن اثیر می گوید که ابو سعید نسبت به آن غلام سوء نظر داشت و همین باعث کشتن او شد.[۳۶۹] همین خادم پس از کشتن سرور خود بیرون آمد و یکى دیگر از سرداران را فرا خواند، و گفت سرور ما تو را خواسته است، و زمانی که او را به داخل حمام برد، او را به قتل رساند. سپس بیرون آمد و با همین ترفند یکى یکى سرداران را به درون حمام می برد و به قتل می رساند، و بدین ترتیب تا چهار سردار را کشت. زمانی که چون پنجمین نفر را فرا خواند، او احساس خطر نمود، و فریاد کشید و زنان بیرون ریخته، فریاد کشیدند و خادم که صقلابى بود پیش از کشتن پنجمین تن دستگیر و کشته شد.[۳۷۰] ابو سعید پسر خود سعید را جانشین خود کرده بود، ولى او نتوانست جاى پدر را بگیرد، و برادر کوچک او ابو طاهر سلیمان بن حسن به جاى پدر بنشست.[۳۷۱] و او در هنگام کشته شدن پدر بر هجر، احساء، قطیف و سایر بلاد بحرین استیلا داشت.[۳۷۲] مسکویه می گوید مردم به ابو طاهر گرویده و فریفته او شدند، زیرا گنجینه‏هایى که پدر به او تنها نشان داده بود را بیرون آورد. چنین نیز رخ داد که او در جائى از بیابان خواست آب چاهى برآورد، به او گفتند در اینجا آب نیست، ولى او اصرار کرد و کند و آب برآورد، پس ارادت مردم به او فزونى یافت. او در یک یورش بصره را به اباحت داد، حاجیان را گرفت، و گناهان کبیره مرتکب شد.[۳۷۳]
در زمانی که ابو الحسن على بن عیسى به وزارت رسید، مقتدر درباره قرمطیان با وى رایزنى کرد. او پیشنهاد کرد که به ابو سعید حسن بن بهرام گناوه‏اى نامه ای بنویسند. مقتدر نیز دستور نوشتن و فرستادن آن را داد. پس نامه‏اى بسیار بلند بالا نوشتند، که در آن خدا را به یاد آنان مى‏آورد و ایشان را به پیروى مى‏خواند و در پایان افزود: « امیر مؤمنان در پى عهدى که به تو داده است، این را از راه دلسوزى و نیک خواهى، براى تو چون نعمتى بزرگ و برهان و حجتى از سوى خدا پیش تو مى‏نهد، تا بهانه‏ هاى تو را براندازد و درى براى رهائى تو اگر راستگو باشى بگشاید». نامه را با چند پیک فرستادند، اما زمانی که به بصره رسیدند، خبر کشته شدن ‏ابو سعید به آنها رسید، از راه باز ماندند و به وزیر على بن عیسى نامه نوشتند و خواستار دستور شدند. او پاسخ داد که به نزد فرزندان و جانشینان او بروند، و آنها نیز رفتند و نامه و پیام را رسانیدند. قرمطیان در پاسخ نامه اسیران را که فرستادگان خواسته بودند آزاد و با ایشان به بغداد فرستادند.[۳۷۴] هنگامی که پسران ابوسعید از مضمون مکتوب خلیفه آگاه شدند، در جواب نوشتند که: «آنچه به ما از ارتکاب منکرات و استهزاى شریعت‏ نسبت داده اید، آن را از دشمنان و عیب جویان ما شنیده‏اید و سخن دشمن و عیبجو پسندیده نمى‏باشد، و هرگاه که شما را یقین به کفر و زندقه ما شده باشد، ما را دعوت به اطاعت خود کردن ماحصل ندارد».[۳۷۵]

ابوطاهر جنابی:
بعد از وفات ابو سعید پسرش ابو طاهر سلیمان به جاى او نشست. او گاه به بصره، بغداد، حجاز و حرمین، - مکّه و مدینه- حمله می کرد و راه حجّاج را به خطر مى‏افکند.[۳۷۶] ابو طاهر جنابى فرزند ابو سعید جنابى‏، از مردم گناوه[۳۷۷] فارس در روز دوشنبه ۲۵ ربیع الآخر ۳۱۱ه. ق[۳۷۸] در سن ۱۷ سالگى فرماندهى ۱۷۰۰ پیاده را به عهده گرفت، به بصره حمله‏ور شد و با موفقیّت پیش رفت، و جمعی کثیر از مردم را به قتل رساند. جمعی دیگر نیز از بیم جان، خود را در آب انداختند و هلاک شدند. ابو طاهر پس از هفده روز غارت در بصره، به جانب بلاد هجر مراجعت نمود و نگرانى شدیدى براى مردم و خلیفه عباسى به وجود آورد.[۳۷۹] در حمله به حاجیان، قرامطه غنایم فراوان به دست آوردند، عده اسرا به دو هزار و دویست و بیست مرد و پانصد زن بالغ بود ولى ابو طاهر همه را خلاص کرد.[۳۸۰] در سال ۳۱۲ ه. ق ابو طاهر قرمطى‏ پسر ابو سعید جنابى‏ به هبیر آمد، تا راه کاروان حج سال ۳۱۱ ه. ق را هنگام بازگشت بزند.[۳۸۱] او نخست بر یک کاروان تاخت که مردمى از بغداد و جز آن در میان ایشان بودند.
گزارش آن به کاروان حج که به فید آمده بود، رسید و در آنجا ماندند، تا به کمبود آذوقه و تنگى جاى شهر بر خوردند، بنابراین بیرون آمدند. در این هنگام عبد الله بن حمدان که نگهبانى راه کوفه- مکه، و راهدارى و بدرقه حاجیان با او بود، چون گزارش تاختن قرمطیان ‏هجرى را دریافت کرد، به حاجیان پیشنهاد کرد، تا آنها را از فید به وادى القرا بیاورد، که از هبیر نگذرند. ولى حاجیان جنجال کرده، و نپذیرفتند و به راه ادامه دادند. او ناچار با آنها به سوى هبیر آمد و همینکه نزدیک هبیر رسیدند، ابو طاهر بن ابو سعید جنابى راه را بر آنها گرفت، و با آنها جنگید و پیروز شد، و بسیارى از آنها را به قتل رساند. ابو الهیجا عبد الله بن حمدان و احمد بن کشمرد و نحریر عمرى و احمد بن بدر عموى بانو مادر مقتدر و گروهى از خدمتگزاران و زنان سلطان اسیر شدند. ابو طاهر همه شترهای کاروان را گرفت و آنچه از زنان و کودکان و مردان برگزید بر آنها سوار کرده، و به هجر فرستاد. دیگر حاجیان را بى‏توشه و بى‏شتر در آنجا رها کرد. بیشتر آن حاجیان با پاى برهنه و پیاده از تشنگى مردند. سن ابو طاهر در این هنگام هفده سال بود.[۳۸۲]
ابو طاهر در سال ۳۱۴ ه. ق در عراق خروج کرد و در ناحیه سواد آشوب بر پا نمود، و به کوفه داخل حمله نمود، و در آنجا بیشتر از بصره قتل و غارت کرد. در همان سال میان عقدانیه و مردم بحرین اختلافى پدید آمد، پس ابو طاهر بیرون آمد و شهر احساء را بنا کرد، و آنجا را مؤمنیه خواند، ولى همواره به احساء معروف بود. در آنجا براى خود قصرى ساخت و براى اصحابش در اطراف قصر خود بناهایى به وجود آورد. در سال ۳۱۵ ه. ق بر عمان مستولى شد. والى عمان از راه دریا به فارس گریخت. در سال ۳۱۶ به ناحیه فرات لشکر برد و در شهرهاى آن کشتار و تاراج نمود.[۳۸۳]
ابوطاهر در سال سیصد و سیزدهم با پانصد سوار و سیصد پیاده راه را بر حجاج به هنگام حرکت بست و بعضى از آنها را دستگیر کرد و بقیه کوفه و مدینه السلام بازگشتند. ابو طاهر به کوفه رفت و با جعفر بن ورقاء شیبانى و جنى صفوانى خادم آزاد- شده ابن صفوان عقیلى، ثمل خادم دلفى امیر انطاکیه، و دربندهاى شام، طریف سبکرى خادم، اسحاق بن شروین سبکرى و دیگر سران سپاه که از دربار خلافت‏ به مقابله او رفته بودند جنگید و آنها را شکست داد، بعضى را به قتل رساند، و جنى صفوانى و دیگران را اسیر گرفت و این واقعه روز یکشنبه دوازده روز مانده از ذى قعده همین سال بود. پس از آن همه اموال و زن و کودک را از کوفه به احسا برد، و شهر را به دست اسماعیل بن یوسف بن محمد بن یوسف معروف به اخیضر صاحب الیمامه بن- ابراهیم بن موسى بن عبد الله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب سپرد.[۳۸۴]
ابوطاهر از مکه به عزم جنگ با مقتدر به بغداد آمد، و با پانصد سوار در کنار نهر ملک نزول کردند. مقتدر ابى ساج را که یکى از اعیان امرا بود با سى هزار مرد به جنگ او فرستاد. ابى ساج دشمن را خوار پنداشت، و پیش از جنگ به مقتدر نوشت که ابى سعید را می گیرم و به خدمت تو می فرستم! مقتدر در او جواب نوشت که جسر را قطع کن، تا ابوطاهر توانایی عبور نداشته باشد. ابى ساج به این سخن توجه نکرد، و پیکی برای ابو طاهر فرستاد که، «میان من و تو صحبت قدیم است تو را طاقت مقاومت من نیست یا به اطاعت من درآى یا سر خود گیر تا به سلامت بمانى». ابو سعید از قاصد پرسید؟ نیروهای ابی ساج چند نفرند. گفت سی هزار، ابو طاهر گفت واللّه سى نفر نیستند. پس از آن به یکی از یاران خود ی گفت تا سر خود را برید، و دیگرى را حکم کرد تا خود را در آب غرق نمود و یکى خود را از بلندى به شیب افکند. سپس به آن پیک گفت هر کسی دارای چنین لشکری باشد، هیچ وقت از تعداد زیاد نیروهای دشمن نمی ترسد. سپس گفت به تو امان می دهم امّا ابى ساج را به زنجیر می بندم و به تو می نمایم. ابوطاهر همان شب بر ابى ساج شبیخون زد، و تعدادی از نیروهای او را به قتل رساند، و بعضى را منهزم گردانید، سپس ابى ساج را اسیر کرد، و با سگان به زنجیر بست.[۳۸۵] مسعودی این واقع را در روز دوشنبه نهم شوال سال ۳۱۵ ه. ق می داند. بعد از اسارت ابوالساج ابو طاهر بهترین پزشکان را براى معالجه او برگزید. خبر این شکست به على بن عیسى و مقتدر خلیفه رسید، آنها بسیار نگران شدند، خود را آماده جنگ نمودند. ولى توفیق نیافتند و هربار از قرامطه شکست خوردند. بعد ار شکست یوسف در بغداد شایعات بسیار شد. ابو طاهر به انبار رفت و لشکرى از بغداد بیرون آمد تا از شهر دفاع کند. این لشکر به سردارى مونس المظفر و هارون بن غریب الخال بود. نخست به هم در آویختند، سپس از یک دیگر جدا شدند و مونس به بغداد بازگشت، و ابو طاهر به رحبه رفت و در آنجا کشتار و تاراج نمود. و هر بار نیروهایی را به سوئى مى‏فرستاد، و بلاد جزیره را درنوردید. آنگاه به هیت و کوفه رفت، و سپس به رقه حمله نمود، که مردم رقه مقاومت کردند. ابو طاهر بر اعراب جزیره باج نهاد، که مى‏بایست آن را به هجر ببرند. جماعتى از بنى سلیم بن منصور و بنى عامر بن- صعصمه به فرمان او در آمدند. هارون بن غریب الخال به جنگ او بیرون آمد، و ابو طاهر راه بیابان در پیش گرفت، که هارون به تعدادی از آنها دست یافت. هارون آنها را به قتل رساند و به بغداد باز گشت.[۳۸۶] شرح این جنگ و گریز ها به صورت مفصل در کتاب التنبیه و الأشراف در صفحات ۳۷۰-۳۷۳ آمده است و در اینجا برای جلوگیری از اطناب کلام از آن می پرهیزیم. آنچه مسلم است یاران ابو طاهر بسیار با ایمان و صمیمى بودند، یکى از تجّار به على بن عیسى خبر داد که مردى شیرازى را مى‏شناسم که با قرمطیان رابطه دارد. پس از آنکه به دستور وزیر شیرازى را حاضر کردند، در حضور قاضى و سرهنگان با او به گفتگو پرداختند، اما او هیچ اطلاعی راجع به قرامطه به آنها نداد. بنابراین وزیر دستور شکنجه و زندانی کردن او را داد و سرانجام پس از هشت روز بر اثر امتناع از شراب و طعام درگذشت.[۳۸۷]
در سال ۳۱۷ ه. ق[۳۸۸] ابو طاهر[۳۸۹] به مکّه حمله نمود و مردم آنجا و حاجیان را از زن و مرد قتل‏عام کرد، این در حالى بود که، به کعبه پناه برده بودند. چاه زمزم را از ایشان انباشت و زمین مسجد را به اجسادشان مفروش ساخت و در کوچه‏هاى مکّه و کوه‏هاى اطراف، در حدود سى هزار تن از مردم خراسان و مغرب را به قتل رساند. همین قدر از زنان و پسران به اسارت برد. همه آنچه را که در مکّه بود، از زیورها و جواهر و گنج‏ها غارت نمود، همچنین حجر الاسود را با خود برد.[۳۹۰] این سنگ مدّت ۲۰ سال دور از کعبه ماند،(چنانچه قبلاً نیز گفتیم باید این مدت را ۲۲ سال دانست) تا آنکه به امر منصور خلیفه فاطمى به موضع نخستین بازگردانده شد.[۳۹۱] اقامت آنها در مکه هشت روز بود که صبح وارد و شب خارج می شدند، و کشتار و غارت می کردند. در روز شنبه همین ماه از مکه حرکت کرد، که پیادگان هذیل بن- مدرکه بن الیاس بن مضر در تنگه‏ها و دره‏ها و کوهها متعرض او شدند، و با تیر و خنجر به سختی با او نبرد نمودند، و مانع حرکت او شدند. یاران ابو طاهر راه گم کردند و سه روز میان کوهها و دره‏ها سرگردان بودند، تعداد بسیاری از زنان و مردان اسیر رهائى یافتند، و مردم هذیل هزارها شتر و بار از آنها گرفتند. بنه ابو طاهر در حدود صد هزار شتر بود که اقسام مال و کالا بار داشت. عاقبت یک غلام سیاه از بندگان هذیل به نام زیاد که به او پناه برده بود، راهى را به او نشان داد، او نیز از تنگه‏ها گذشت، و به دیار خود بازگشت‏.[۳۹۲] « ابن جرّار می گوید یکى از اصحاب ابو طاهر سوار بر اسب خود وارد خانه خدا شد و به مردمى که آنجا بودند ندا داد که اى خران! شما این خانه سنگى را سجده‏ مى‏کنید و گرد آن مى‏چرخید، بر دیوارهایش روى مى‏سایید … براى محو این خرافات جز این شمشیر باقى نمانده است.[۳۹۳] بعد از مرگ ابو طاهر تغییر مهمّى رخ نداد، جز آنکه فرزندانش به جاى ایجاد جنگهاى خارجى به اصلاح امور داخلى پرداختند. ابو طاهر کعبه را ویران کرد تا به قول خود، بناى کفر و پرستش سنگها را براندازد.[۳۹۴] ناصر خسرو قبادیانی می گوید: « ابوطاهر در سال ۳۲۲ ه .ق به توج و سینیز تاخته است، اما متقلد شهر کشتی های او را سوختند و گروهی را اسیر کرده، و به بغداد فرستاده و در در سالهای ۳۲۳ و ۳۲۵ قمری نیز ابوطاهر را بر کاروانیان حج و کوفه دستبرد بوده است، و در سال ۳۲۸ ه. ق پنجاه هزار دینار از خلیفه الراضی بالله گرفته، که متعرض حجاج نشود و در سال ۳۳۲ ه. ق به مرض آبله درگذشت».[۳۹۵]

زکرى خراسانى:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...