به هر حال انتخاب کندی به ریاست جمهوری امریکا در آبان ۱۳۳۹ تکان شدیدی به رژیم ایران داد. رژیم کودتا که با کمک جمهوری خواهان روی کار آمده بود مادام که ژنرال آیزنهاور زمام امور امریکا را در دست داشت آسوده خاطر بود. کمک های مالی و نظامی امریکا به سوی ایران سرازیر بود و شاه به خودش اجازه می داد با شوروی ها سرشاخ شود و حتی با امریکا موافقتنامه نظامی ببندد. اما روی کارآمدن رئیس جمهور لیبرالی مانند کندی همه مفروضات قضیه را به هم می ریخت. به خصوص که رئیس جمهور جدید سیاست مرزهای نو را عنوان کرده بود و از ملت امریکا می خواست که مانند پیشگامان ادوار گذشته مرزهای آسودگی وجدان و آزادی و فراخی نعمت کشورشان را به نقاط دوردست گسترش دهند.[۱۶۲] کندی درصدد بود تا برنامه کمک های نظامی را تا سرحد امکان قطع و اعطای سرمایه را برای توسعه اقتصادی جایگزین آن نماید. از سوی دیگر، این دهه، دهه ای پرتنش برای ایران بود و کشور به صحنه اغتشاشات سیاسی قابل توجهی تبدیل شده بود. بنابراین زمینه لازم برای اجرای برنامه های اصلاحات کندی فراهم گشته بود.[۱۶۳] در ماه های اول سال ۱۹۶۱ بسیاری از افراد با نفوذ در داخل و خارج دولت جدید از احتمال دردسر در ایران هشدار دادند.[۱۶۴] در این هنگام سه جناح سیاسی در ایران وجود داشت:‌ شاه و زعمای رژیم، دکتر امینی و دارودسته اش و بالاخره جبهه ملی.[۱۶۵] نخستین تماس کندی با دولت ایران در اوایل ماه مارس سال ۱۹۶۱ بود که در واشنگتن سپهبد تیمور بختیار کندی را ملاقات کرد. بختیار نامه ای را از شاه به کندی تحویل داد و از این موقعیت برای درخواست کمک اقتصادی و نظامی امریکا به ایران استفاده کرد. کندی طی این ملاقات اعلام کرد که امریکا نیازهای ایران را درک می کند. مسأله کمک های خارجی تحت بررسی است و وی آدرل هریمن را برای مذاکره با شاه به ایران می فرستد. در ملاقات شاه و آدرل هریمن در تهران در ۱۳ماه مارس، اطمینانی به شاه داده نشد.[۱۶۶] قیام و ناآرامی های سیاسی در اوایل دهه ۱۹۶۰ ایران را به لرزه درآورد. شاه برای اجرای دکترین کندی در ایران کابینه شریف امامی را منحل کرد و به تشویق امریکا امینی نخست وزیر شد. وضعیت نابهنجار حکومت شاه به گونه ای شده بود که نمایندگان مجلس امریکا در سخنرانی های خود اعلام می کردند که اگر امریکا بتواند شاه ایران را نجات دهد یک معجزه روی داده است.[۱۶۷]

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

علی امینی در ۲ اردیبهشت ۱۳۴۰ به نخست وزیری منصوب شد و در طول چهارده ماه برنامه اصلاحات را به اجرا گذاشت. مهم ترین برنامه دولت امینی قانون اصلاحات ارضی بود.[۱۶۸]
افزایش اغتشاشات و ناآرامی های سیاسی در دوران نخست وزیری امینی به نگرانی شاه بیش از پیش افزود. از اینرو شاه در آویل ۱۹۶۲م/فروردین ۱۳۴۱ش عجولانه به امریکا سفر کرد و در مدت اقامت خود در آن کشور با بیشتر شخصیت های مهم سیاسی و اقتصادی ایالات متحده دیدار کرد. شاه در دیدار بسیار صمیمانه ای با کندی به وی قول داد طبق توصیه های او اولویت خواسته های خود از مسائل نظامی به تأمین نیازهای اقتصادی و اجتماعی تغییر دهد. شاه همچنین موافقت کندی را در ادامه اصلاحات توسط خود جلب کرد. اولین نمره سیاسی این سفر شاه در بازگشت به ایران، برکناری علی امینی در تیر همان سال بود.[۱۶۹] از این زمان به بعد شاه خود اجرای سیاست های اصلاحی کنترل شده را برعهده گرفت.
در دوره کندی، رژیم سیاست اختناق و سرکوب نیروهای مخالف را در پیش گرفت. به طوری که سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در تاریخ رژیم پهلوی برای همیشه ثبت شد.
کندی در سال ۱۳۴۲ ترور شد و پس از او جانسون زمان امور امریکا را به دست گرفت. جانسون طی سال های ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۷ تقریباً همان دکترین کندی را دنبال می کرد.[۱۷۰] او نیز اصلاحات شاه را مورد تأیید قرار داد. برای جانسون محمدرضا شاه تنها حافظ جدی و وفادار منابع ایالات متحده به حساب می آمد. روابط متقابل و صمیمانه ای که بین شاه و جانسون از اوایل دهه ۱۳۴۰ به وجود آمده بود، به آنجا منجر شد که هر نوع کمک نظامی و مالی مورد نظر ایران بودن محدودیت در اختیار شاه قرار می گرفت. جانسون بلافاصله پس از به قدرت رسیدن، طرحی را تصویب کرد که به موجب آن ایران می توانست تا ۲۰۰ میلیون دلار جنگ افزار خریداری کند.[۱۷۱] روابط ایران و ایالات متحده در این دوران ابعاد بسیار گسترده ای به خود گرفت و به ویژه در عرصه نظامی، تسلط امریکا بر ارتش و دستگاه های امنیتی اطلاعاتی کشور بسیار عمیق شد.[۱۷۲] در این دوره از اواسط دهه ۱۳۴۰ شاهد دو تغییر اساسی در روند صدور تسلیحات ایالات متحده به کشورهای جهان سوم از جمله ایران هستیم.۱- جایگزین شدن معاملات تسلیحاتی به جای کمک های نظامی ۲- صدور سیستم های تسلیحاتی بسیار مدرن به کشورهایی که قابلیت پرداخت آن ها را دارند. ایران با توجه به دارا بودن درآمدهای نفتی مشمول هر دو مورد می شد.[۱۷۳] یکی از مسائل مهم در روابط ایران و امریکا در این دوره، موضوع کاپیتولاسیون می باشد که در مهر ۱۳۴۳ مجلس شورای ملی، قانونی را از تصویب گذراند که به نظامیان امریکایی مأمور در ایران و بستگانشان همانند کادر دیپلماسی مصونیت اعطا می گردید. این موضوع بعدها در آذر ۱۳۴۵ که مجلس ایران به رئیس جمهور و اعضای هیات مستشاری نظامی ایالات متحده امریکا در ایران مصونیت سیاسی واگذار کرد تکمیل شد. این ماجرا حساسیت برانگیز بود و موجب اعتراضات مرجعیت شیعه و مردم و تبعید امام خمینی که در آن زمان رهبری قیام را بر عهده داشتند، به ترکیه شد.[۱۷۴]
ایران و دکترین نیکسون
به قدرت رسیدن نیکسون در امریکا زمینه ساز نوعی تغییر و چرخش در شیوه اعمال سیاست خارجی مبتنی بر استفاده از زور و قدرت در صحنه بین المللی در دهه هفتاد می باشد به این معنی که ایالات متحده از سال ۱۹۶۹ تحت ریاست جمهوری نیکسون در جهت کاستن از بار سنگین و طاقت فرسای مسؤولیت دفاع مستقیم از کشورهای تحت سلطه و مورد حمایت خود تحمل هزینه های سنگین، نقش اول و اساسی را به خود آن دولت ها محول می کند که این مسأله در قالب آراء و نظریات نیکسون تحت عنوان دکترین نیکسون ارائه می شود.[۱۷۵] ایالات متحده امریکا با درگیرشدن در جنگ ویتنام خود را در میدانی انداخته بود که در آن همه چیز به ضررش تمام می شد. حضور نظامی گسترده ای که فاقد توجیهی عامه پسند برای جامعه امریکایی بود. سیاستگذاران امریکا را با بحران حمایت های عمومی روبرو می ساخت. از طرفی تأمین بودجه هنگفت جنگی، شهروندان مالیات دهنده را از ناراضیانی کم تفاوت به مخالفانی پرخاشجو تبدیل می کرد. این ها در کنار تبلیغات پرزرق و برق روس ها شرایطی را برای منافع ایالات متحده به وجود آورده بود که به سادگی نمی توان از کنار آن گذشت. بنابراین اکنون زمان آن فرا رسیده بود که ایالات متحده با بازنگری رویکردهای پیشین خود، طرحی جدید برای اداره جهان ارائه نماید.[۱۷۶] بر این اساس نیکسون در تاریخ ۲۲ ژوئیه ۱۹۶۹ در سفرش به فیلیپین در جزیره گوام در برابر سران نظامی و روزنامه نگاران امریکایی نظرات خود را پیرامون اوضاع جهانی و سیاست آینده ایالات متحده تشریح کرد که به دکترین نیکسون معروف گردید. او گفت: گمان می کنم وقت آن رسیده باشد که ایالات متحده در زمینه مناسباتش با کشورهای آسیایی به دو نکته تکیه کند. اولاً؛ ما به همه تعهدات قراردادی خود احترام خواهیم گذاشت و ثانیاً؛ تا جایی که مربوط به مسائل امنیت داخلی و مسائل دفاع نظامی می باشد صرف نظر از تهدید از جانب یک دولت بزرگ که مسلماً منجر به توسل به سلاح اتمی خواهد شد دولت امریکا ملل آسیایی را تشویق می کند که مسائل امنیت داخلی و دفاعی را بین خودشان حل و فصل کنند و انتظار دارد که خودشان مسؤولیت را برعهده بگیرند.[۱۷۷] بنابراین بر اساس این دکترین امریکا بدون اینکه از تعهدات خود برای پشتیبانی از کشورهای دوست در برابر تهدیدهای مختلف چه از جانب شوروی یا از ناحیه دیگران شانه خالی کند، قسمت عمده مسؤولیت دفاع از خود را در برابر بحران های منطقه ای به عهده این کشورها گذاشت.[۱۷۸] کمک نظامی به کشورهای متحد و هم پیمان امریکا برای مقابله با تجاوز به شرط پذیرفتن مسؤولیت اصلی دفاع از سوی آن کشورها را باید از مهم ترین اصول دکترین نیکسون دانست که آینده سیاست خارجی امریکا در جهان به ویژه منطقه خلیج فارس ترسیم می کرد. از آنجا که دکترین نیکسون بر پایه چند ضلعی بودن قدرت در جهان مستقر بود، طراحان این دکترین را بر آن می داشت تا برای دولت ها و مناطق مختلف جهان برحسب موقعیت و منابع شان اهمیت متفاوت قائل شوند.[۱۷۹] در منطقه خلیج فارس که گلوگاه اصلی صدور انرژی به دنیای غرب و ژاپن در آن وجود داشت، همه چیز چهره ای حساس تر به خود می گرفت، به ویژه آنکه دولت انگلستان در اواخر دهه ۱۹۶۰ اعلام کرده بود که دیگر توان و تمایل حضور مستقیم در این منطقه را ندارد و این خلاء ‌قدرت در حساس ترین منطقه اقتصادی- امنیتی نزدیک شوروی، ‌همه چیز را در معرض تهدید قرار می داد. هر چه جستجوها برای یافتن کشوری با ویژگی های خاص و شایستگی های لازم برای به دست گرفتن نقش محوری در این منطقه بیشتر ادامه می یافت، شفافیت نام ایران را آشکارتر می ساخت. از اینجا بود که ایران به عنوان پایه اصلی این دکترین در منطقه خلیج فارس برگزیده شد.[۱۸۰]
از سویی دیگر چنین انتخابی بازتاب اولویت های شاه نیز طی این دهه بود. رشد قدرت نظامی ایران، آغاز تنش زدایی بین دو ابرقدرت، عزیمت نیروهای نظامی بریتانیا از خلیج فارس در اوایل دهه ۱۹۷۰ شاه را قادر ساخت جاه طلبی های خود را فعالانه تر دنبال کند.[۱۸۱] باری روبین در این زمینه می نویسد:‌ این تغییر و تحول را پیش از آنکه بتوان به عنوان پیروزی سیاست امریکا در خاورمیانه تلقی کرد باید پیروزی شاه به شمار آورد؛ زیرا شاه مشتاقانه در پی ایفای چنین نقشی در سیاست منطقه بود.[۱۸۲]
فقط حدود دو ماه پس از شروع زمامداری نیکسون بود که مجلس سنای امریکا در ۲۴ مارس ۱۹۷۰م/۴ فروردین ۱۳۴۹ش لزوم ادامه فروش اسلحه به ایران را تصویب کرد و اعلام نمود که: شاهنشاه ایران رهبری صلح جو و معتقد به حفظ صلح در منطقه و جهان است. چند روز بعد کنفرانسی با حضور سیاستمداران امریکا در واقع به خاطر ارزیابی قدرت شاه در اوضاع منطقه در سفارت امریکا در تهران تشکیل شد و در پایان آن الویت ریچاردسون معاون وزارت امور خارجه دولت نیکسون بر آن مهر تأیید زد: ایالات متحده نقش بسیار مثبت و سازنده ایران را در منطقه خاورمیانه می ستاید و معتقد است که رهبری ایران در حفظ صلح و امنیت خلیج فارس اجازه می دهد که کشورهای این منطقه در ثبات و آرامش و آزادی کامل و به دور از هرگونه هراس به تحولات ملی خود ادامه دهند.[۱۸۳]
ریچارد نیکسون رئیس جمهور و هنری کیسینجر مشاور امنیت ملی امریکا، از ۳۰ تا ۳۱ ماه مه م/ ۱۰و ۱۱ خرداد ۱۳۵۱ش، در راه بازگشت از یک اجلاس سران در مسکو، از تهران دیدن کردند. در طول این ملاقات ها با شاه، دولت نیکسون این قول بی سابقه را به شاه داد که وی می تواند هرگونه سلاح غیرهسته ای را که مایل باشد از زرادخانه امریکا خریداری کند. از جمله این کالاهای نظامی، هواپیماهای بسیار پیچیده اف ۱۴ و اف ۱۵ بود. یک مقام امریکایی گفت: ‌وی هرآنچه را که پرواز می کند خریداری خواهد کرد. گزارش سنای امریکا در این مورد حاکی است که این تصمیم اجرایی فوق العاده، ایران را از جریان بررسی سفارشات تسلیحاتی در سنا و وزارت دفاع به طور مؤثر معاف کرد.[۱۸۴]
سیاست نظامی امریکا و خرید تسلیحات از سوی ایران، ایران را به یک انبار تسلیحاتی عظیم تبدیل کرد که از حیث نیروی زمینی، دریایی، هوایی در خاورمیانه از مهمترین کشورها محسوب می شد. در این راستا طبق آمارها، دولت ایران از اوایل سال ۱۳۴۹ تا اوایل سال ۱۳۵۴، ۹/۶ میلیارد دلار صرف سیستم های تسلیحاتی خویش کرد که عمدتاً از این بابت ایالات متحده منتفع می گردید. خرید هشتاد فروند هواپیمای اف ۱۴، ‌ساخت شرکت گرومان به مبلغ ۳/۲ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۳ در این رابطه مثال خوبی می باشد.[۱۸۵] به دنبال نقش آفرینی جدید ایران در منطقه و خریدهای کلان تسلیحاتی، سیل حضور مستشاران و متخصصان امریکایی به ایران سرازیر شد. اما بسیاری از امریکایی هایی که برای انجام مأموریت های نظامی و ارتشی به ایران می آمدند، فاقد تخصص لازم در حوزه کاری خود بودند و آنان را افراد کاذب نظامی تلقی می کردند. بیشتر آن ها افرادی بودند که از جبهه برگشته بودند و در دو حوزه فعالیت داشتند: نخست؛ در زمینه تعمیر و نگهداری وسایل فروخته شده از سوی شرکت های امریکایی به ایران و دوم؛ آموزش نظامیان ایرانی.[۱۸۶]
از نظر نیکسون وکیسینجر منافع ایران و امریکا وجوه مشترک بسیاری داشت. کیسینجر در این مورد چنین گفت:‌ ‌خط مشی امریکا و سیاست ایران در مورد تمامی مسائل عمده بین المللی با هم موازی است و بنابراین تقویت کننده هم است. از دیدگاه کیسینجر شاه از نادرترین رهبران و یک هم پیمان بدون قید و شرط بود که درک وی از موقعیت جهان موجب وسعت درک ما می گردد.[۱۸۷]
روابط ایران و ایالات متحده در دهه پنجاه شمسی فقط به روابط نظامی و امنیتی محدود نشد. بلکه در این رابطه، مناسبات اقتصادی امریکا و ایران نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. به طور کلی از اوایل دهه پنجاه به دلیل افزایش درآمد نفتی ایران و اقتصادی آن تحکیم نسبی زیربنای اقتصادی کشور و ثبات نسبی سیاسی در ایران موقعیتی به وجود آمد که ایالات متحده به طور روزافزون در مسائل ایران درگیر شد و نقش مهمی در اقتصاد و سیاست جامعه به عهده گرفت.[۱۸۸]
در دوران ریاست جمهوری نیکسون، ‌ایالات متحده یکی از کشورهایی بود که سرمایه گذاری های قابل توجهی در ایران داشت. به طوری که در اواخر سال ۱۹۷۴ چهل و سه کمپانی سرمایه گذار امریکایی در ایران فعالیت می کرد.[۱۸۹] در این دوره حادثه واترگیت باعث سقوط و استعفای نیکسون شد. بنابراین جرالد فورد به ریاست جمهوری ایالات متحده برگزیده شد. استعفای نیکسون واقعه ای ناگوار و تا حدی نگران کننده بود، در عین حال با توجه به روابط رسمی و غیررسمی خاندان پهلوی و شخص شاه در رأس آن با
جمهوری خواهان و قدرتمندترین کانون های سیاسی و اقتصادی ایالات متحده امریکا، انتظار نمی رفت که در روابط ایران با امریکا تحولی مهم و تعیین کننده صورت گیرد. در واقع وقتی که جرالد فورد به جانشینی نیکسون برگزیده شد، تغییری اساسی در سیاست خارجی امریکا صورت نگرفت و در مورد ایران نیز چنین بود. به خصوص که کیسینجر همچنان مقام وزارت خارجه را در دست داشت.[۱۹۰] در دوران ریاست جمهوری جرالد فورد نیز روابط مناسبات اقتصادی و نظامی دو کشور روبه تقویت بود و این مسأله موجبات خوشحالی شاه و رژیم پهلوی را فراهم نمود. اهمیت روابط بین دو کشور در این دوره تا حدی است که هلمز رئیس سازمان سیا به سمت سفیر امریکا در ایران منصوب می شود.[۱۹۱] در این مرحله همکاری های ایران و امریکا وارد فاز جدیدی می شود. در روند تحکیم روابط دو کشور به منظور تاکید بر ادامه سیاست های نیکسون از سوی جرالد فورد، وزیرخارجه آن کشور هنری کیسینجر در نوامبر ۱۹۷۴م/آبان ۱۳۵۲ش به ایران مسافرت می کند و به دنبال آن کمیسیون مشترک همکاری های اقتصادی ایران و امریکا در تهران تشکیل می شود که در رابطه با انتقال تکنولوژی و کمک فنی به ایران از کمیته های پنج گانه اقتصادی و مالی، ‌نیروی انسانی، کشاورزی، ‌انرژی و کمیته علوم و آموزش و پرورش متشکل بود. [۱۹۲]
از سوی دیگر نقش منطقه ای ایران از چنان ابعاد گسترده و پیچیده ای در این دوره برخوردار شد که نه تنها رژیم شاهنشاهی مبادرت به ارائه کمک های نظامی مستقیم به دیگر کشورها می نمود، بلکه ارتش نیز به ایفای وظایف و مأموریت های برون مرزی مبادرت می ورزید. در این زمان بخش کوچکی از ارتش چریک های مارکسیست ظفار را در سلطان نشین عمان در ساحل جنوبی خلیج فارس سرکوب کرده بود و سلطان قابوس را از خطر سقوط نجات بخشیده بود. شاه پا را حتی از حوزه خلیج فارس فراتر گذاشت و خود را در مناقشات بحر احمر و شاخ آفریقا سهیم کرد.[۱۹۳]
در هر حال روابط ایران و ایالات متحده امریکا در دوران ریاست جمهوری نیکسون و فورد و به طور کلی حکومت جمهوری خواهان (۱۹۶۹تا ۱۹۷۶م)، ‌دوره روابط عمیق و گسترده سیاسی، اقتصادی و نظامی از یک سو در جهت عملی ساختن دکترین نیکسون-کیسینجر و از سوی دیگر پاسخی برای جاه طلبی های محمدرضا شاه پهلوی بود که با حضور جمهوری خواهان در مسند قدرت ریاست جمهوری در امریکا با خیالی آسوده از سوی محمدرضا شاه دنبال می شد.
ایران و دکترین کارتر
در این دوره تحولی در سطح جهانی اتفاق می افتد و در ایران نیز تأثیر می گذارد، که این تحول کنفرانس هلسینکی است. در کنفرانس هلسینکی ۳۵ دولت بزرگ شرکت می کنند و مهم ترین تصمیم آنان، اجرای مقررات حقوق بشر در سطح جهان است. به دنبال این کنفرانس جو طرفداری و طرح حقوق بشر در دنیا بالا می گیرد. در آن زمان هر کس سعی می کرد به نحوی شعار طرفداری و اجرای حقوق بشر بدهد. ایالات متحده در رأس شعاردهندگان طرفداری و رعایت حقوق بشر قرار می گیرد.[۱۹۴]
در سال ۱۹۷۶م/۱۳۵۵ش، دوره چهار ساله ریاست جمهوری جرالد فورد که به دنبال ماجرای واترگیت جانشین نیکسون شده بود پایان یافت و جیمی کارتر از حزب دموکرات در ۱۵ ژانویه ۱۹۷۷م/۲۵ دی ۱۳۵۵ش به عنوان سی و نهمین رئیس جمهور امریکا برگزیده شد. پیروزی کارتر یک دوران بلاتکلیفی موقت در روابط ایران و امریکا به دنبال داشت. روی کار آمدن کارتر که شعار انتخاباتی خود را حقوق بشر و مبارزه علیه فروش بی رویه اسلحه به کشورهای دیکتاتوری قرار داده بود، بالطبع تغییراتی را در سیاست خارجی و در برخورد شاه با مسائل داخلی و بین المللی ایجاد می کرد. اظهار نظرهای صلح طلبانه و بشردوستانه کارتر در دوره مبارزه انتخاباتی به هیچ وجه نمی توانست مورد تأیید شاه قرار گیرد.[۱۹۵]
دکترین حقوق بشر کارتر و دستیارانش می بایست چهره دموکرات امریکا را که در مسیر جنگ ویتنام و حمایت از دیکتاتوری های جهان به شدت کدر شده بود نمایان سازد.[۱۹۶]
کارتر در جریان مبارزات انتخاباتی خود بیش از همه روی مسائل مربوط به حقوق بشر و صادرات اسلحه از امریکا تکیه کرده بود. از اینرو این دو مسأله مهم ترین مسائل مورد اختلاف امریکا و ایران بود و انتظار تحول مهم در ورابط دو کشور طبیعی به نظر می رسید.[۱۹۷] حضور کارتر در مسند ریاست جمهوری ایالات متحده خاطره دوران ریاست جمهوری کندی و فشار امریکا برای انجام اصلاحات در دهه چهل شمسی را برای شاه زنده می کرد. ترجیح شاه بر حضور رئیس جمهوری جمهوری خواه در کاخ سفید بود.
جیمی کارتر در طول مبارزات خود در انتخابات ریاست جمهوری از دولت نیکسون و فورد به دلیل سابقه آنها در فروش عظیم تسلیحات در سراسر جهان به شدت انتقاد کرده بود. وی گفته بود:‌ من به ویژه نگران نقش کشورمان به عنوان فروشنده عمده تسلیحات جهان هستم. چگونه می توانیم هم قهرمان صلح جهان و هم عرضه کننده برجسته سلاح های جنگی جهان باشیم.[۱۹۸]
کارتر در سخنرانی خود در مراسم تحلیف در ۲۰ ژانویه ۱۹۷۷ گفت: اخلاقیات ایجاب می کند که برای جوامعی ارجحیت قائل بشویم که در رعایت حقوق بشر با ما سهیم هستند.[۱۹۹]
خصلت واقع گرایانه سیاست های نیکسون و فورد جای خود را به سیاست های ایده آلیستی کارتر داد.[۲۰۰] بنابراین چنین ادعاها و سیاست هایی برای دولتی که یکی از بزرگترین واردکنندگان تسلیحات نظامی از امریکا بود و سابقه درخشانی در رعایت حقوق بشر نداشت، نمی توانست خالی از نگرانی باشد.
به هر حال به قدرت رسیدن جیمی کارتر و بازگشت ریچارد هلمز سفیر آمریکا در دسامبر ۱۹۷۶م/آذر ۱۳۵۵ش و خالی ماندن پست سفارت تا ژوئن ۱۹۷۷/خرداد ۱۳۵۶ که ویلیام سولیوان به عنوان سفیر جدید به ایران آمد، شخص شاه و نخبگان سیاسی ایران را سخت نگران کرده بود.[۲۰۱] استمپل در این زمینه چنین می نویسد: از آنجا که به تازگی ایران بیشتر به مقام یک متحد هم طراز با امریکا و نه یک خویشاوند فقیر اعتلاء یافته بود، تعلل چند ماه کارتر در اعزام ویلیام سولیوان به عنوان سفیر در ایران که تا ژوئیه ۱۹۷۷ به طول انجامید، شاه را بسیار مشوش کرد. علت تأخیر در اعزام سولیوان که توضیح داده نشد ناراحتی ایران را تخفیف نداد.[۲۰۲] نخستین تماس رسمی شاه با جیمی کارتر ۲۱ ژانویه ۱۹۷۷/ اول بهمن ۱۳۵۵، با پیام دوستانه شاه به وی آغاز گردید: برای من مایه کمال مسرت است که شاهد مناسبات بسیار نزدیک دوستی و همکاری ثمربخش میان ایران و امریکا باشم. پاسخ کارتر به پیام شاه بیست روز بعد که کمی دیرتر از مدت متعارف بود سرانجام برای شاه ارسال شد:‌ اطمینان دارم که خواهیم توانست در زمینه هدف های مشترک خودمان در راه تأمین صلح، نظم و ثبات جهانی با یکدیگر تشریک مساعی به عمل آوریم … احتمال دارد در پاره ای از موارد راه مواجه ما با این مسائل طبعاً متفاوت باشد، ولی این اختلاف ها میان دو دوست نزدیک و قابل اعتمادی است که با روح تفاهم به آن می نگرند. تأخیر در ارسال پاسخ به پیام تبریک شاه از سوی کارتر و به ویژه محتوای پیام وی و ذکر و تأکید رئیس جمهور مبنی بر وجود اختلاف نظر با رهبر ایران، شاه را اندیشناک کرد و به مخالفین وی دلگرمی بخشید.[۲۰۳] در ماه مه ۱۹۷۷ کارتر سیاست جدیدی در محدود کردن انتقال تسلیحات و محدودیت برخی از کالاها به تمامی کشورها جزء کشورهایی که موافقت نامه های دفاعی عمده با امریکا دارند اعلام کرد. این استثناها عبارت بودند از کشورهای عضو ناتو، ژاپن، استرالیا، نیوزلند و اسرائیل. ایران در این فهرست ذکر نشده بود.[۲۰۴]
در برابر چنین مطالبات و قانونگذاری های جدید از سوی دولت کارتر، حکومت ایران واکنش های فوری و شدید نشان داد. روش شاه در این زمان و حتی قبل تر از آن با پیش بینی از احتمال برنده شدن کارتر در انتخابات امریکا، آمیزه ای از شیوه های نرمش و تهدید بود تا ابرقدرت امریکا را بر سر عقل بیاورد.
شاه چند روز پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا، گویا با توجه به نتیجه آمارگیری و احتمال پیروزی جیمی کارتر در یک مصاحبه مطبوعاتی در تهران مانند ابرقدرتی به ابرقدرت دیگر هشدار می دهد:‌ هیچ قدرتی در جهان وجود ندارد که بتواند کوچک ترین چیزی را برخلاف منافع ملی ایران به کشور ما تحمیل کند. در ۹ ژانویه ۱۹۷۷م/۱۹ دی ۱۳۵۵ش، یعنی چندی پس از قطعیت انتخاب کارتر به ریاست جمهوری و چند روز پیش از زمامداری وی، شاه در مصاحبه ای با مجله امریکایی بیزینس ویک در مقابل این پرسش که: اگر مقامات دولت جدید با تهدید به قطع فروش اسلحه سعی کنند روی کشورهای اوپک اعمال نفوذ کنند واکنش شما چه خواهد بود؟ بار دیگر به تهدید حکومت کارتر می پردازد: آن ها آزادند اسلحه خود را به هر کسی که مایلند بفروشند. همان طور که من نیز در فروش نفت خود آزادم. و بلافاصله مزایای حفظ بازار پر منعفت ایران را به امریکای تاجر یادآوری می کند: همچنین به یاد داشته باشید که ایران می تواند هر ساله برای کالاهای شما یک بازار ده میلیاردی دلاری باشد که در آن صورت آن را از دست خواهید داد. چند روز بعد مرد نفت ایران دکتر جمشید آموزگار در مصاحبه ای با روزنامه رستاخیر «اسلحه نفت» را بدون تردید به دستور شاه به شقیقه غرب نشانه می گیرد: اروپای بدون نفت بدون شلیک یک گلوله فتح می شود.[۲۰۵] به طور کلی واکنش های سیاسی حکومت محمدرضا شاه را می توان در سه محور خلاصه کرد؛ در برابر سیاست حقوق بشر کارتر، زعمای رژیم نه تنها سعی کردند خود را با این سیاست هماهنگ کنند، بلکه یک گام هم از زعمای واشنگتن جلو رفته و اعلام داشتند که حقوق بشر برای ایرانیان حرف تازه ای نیست و آنان از دیرباز، از زمان هخامنشیان با ایده حقوق بشر آشنا بوده اند. سران رژیم در حقیقت پادشاه ایران، کوروش را مبتکر و اولین رهبر سیاسی در تاریخ دنیا اعلام کردند که حقوق بشر را به جهانیان عرضه داشته است. به عنوان مثال؛ سناتور جلال نائینی که از رجال سیاسی رژیم به شمار می آمد در طی نطقی در مجلس سنا اعلام می دارد: حقوق بشر و پیکار و تلاش برای صیانت آن برای ملت ایران موضوع تازه ای نیست؛ زیرا دو هزار و پانصد سال قبل از این کوروش شاهنشاه ایران آن را به دنیا اعلام کرد. فرح همسر شاه نیز در سخنرانی پیرامون حقوق بشر در انیستیتوی مطالعاتی انسانی آسپن امریکا در تیرماه ۵۶ گفت:‌ کوروش بزرگ ۲۵ سده پیش منشور حقوق بشر را صادر کرد، خردمندان ایران طی قرون و اعصار به ما آموختند که به انسان ارج نهیم. آن ها مردم را راهنمایی کردند که با اعتلای نفس جهان را از طریق مطالعه و مراقبت در درون خویش جستجو کنند.[۲۰۶]
از سوی دیگر در این زمینه رسانه ها و دولتمردان و در رأس شان شخص شاه شروع به انتقاد از سیاست خارجی امریکا کردند. سخنرانی ها و مصاحبه های شاه توأم و با نیش و کنایه به کشورهای صنعتی و پند و اندرز به زمامداران این کشورها برای جلوگیری از هدر دادن ماده حیاتی نفت و مراقبت و نظارت لازم بر سودهای کلان شرکت های نفتی بود.[۲۰۷]
شاه در اولین مصاحبه مفصلش با ادوارد سابلیر مفسر و خبرنگار رادیو فرانسه پس از به قدرت رسیدن کارتر در جواب سؤال: اعلی حضرت فکر می کنند که در پس حملاتی که به طور مداوم علیه کشورشان صورت می گیرد چه منظور نهفته است؟ شاه در پاسخ به این سؤال حمله به غرب را شروع می کند: این حملات در وهله اول با مسأله نفت شروع شد. هنگامی که ما سعی کردیم سیاست پنجاه-پنجاه خود را با «ماته ایی» ایتالیایی تغییر دهیم و آن را به صورتی درآوریم که ۷۵ درصد نصیب ما و ۲۵ درصد سهم طرف مقابل شود، اولین حملات علیه من و کشورم شروع شد. اگر چه «ماته ایی» کشته شد ولی حملات علیه کشور ما ادامه یافت. در ادامه شاه موج حملات اخیر تحت لوای حقوق بشر بر علیه ایران را به حسادت غربی ها نسبت به پیشرفت های ایران می داند:‌ یکی دیگر از انگیزه های این حملات حسادت است، ‌حسادت از اینکه چه طور ممکن است ایران قادر باشد در مدت ۱۵ سال، بیش از هر کشور دیگری در تاریخ جهان پیشرفت کند. این یک ادعای بی اساس نیست، برای اثبات آن شما می توانید تحقیق و مقایسه کنید. این مقایسه بسیار آسان است. حتی دشمنان ما هم می توانند اگر مایل باشند در این باره تحقیق کنند.[۲۰۸] واکنش دیگر شاه در زمانی که شدیداً زیر فشار حقوق بشر کارتر قرار داشت این بود که روش های خود را به اصطلاح لیبرال مآبانه کند و خود را با ارزش های دموکراتیک و آزادی خواهانه تطبیق دهد.[۲۰۹]
شاه اقداماتی را برای کاستن از فشارهای سیاسی و اجتماعی به انجام رساند. از جمله این اقدامات عبارت بودند از؛ آزاد کردن برخی از زندانیان سیاسی که تبلیغات زیادی روی آن انجام شد، کاهش فشار شدید سانسور و تشکیل کمیسیون ها و گروه های تحقیق مختلف برای رسیدگی به شکایات و آلام مردم. علاوه بر این، رژیم در ده ماه اول سال ۱۹۷۷ از سه گروه حقوق بشر بین المللی: صلیب سرخ بین الملل،‌ عفو بین الملل و کمیسیون بین المللی حقوقدانان دعوت کرد برای بررسی شرایط سیاسی و اجتماعی ایران از نزدیک از کشور دیدن کنند.[۲۱۰] روند لیبرالیزه کردن، ‌واکنش شدید در کشور به همراه داشت. با اقدام رژیم به کاهش تدریجی کنترل خود بر جامعه، فشارهای سیاسی محصور شده فوراً و به شکل انفجارآمیزی رو شدند. زمانی که روزنامه کیهان این سؤال را مطرح کرد که «ایران چه دردی دارد؟»، بیش از چهل هزار نامه در پاسخ به این سؤال دریافت کرد. در طول شش ماه آخر سال ۱۹۷۷، چند نامه سرگشاده بسیار انتقادی مستقیماً به شاه و دیگر رهبران بلند پایه دولت ارسال شد. از جمله این نامه ها عبارت بودند از؛ یک تحلیل دویست صفحه ای جسورانه از مسائل سیاسی و اجتماعی ایران نوشته علی اصغر حاج سیدجوادی، انتقاد کوتاه تر اما نیشداری به امضای سه تن از رهبران جبهه ملی،‌ نامه چهل نویسنده که خواستار آزادی بیان بودند و اعلامیه ای به امضای شصت و چهار وکیل که خواستار بازگشت به حکومت قانون در ایران بودند، حائز اهمیت است.[۲۱۱]
اما مهم ترین و در عین حال مؤثرترین اقدام شاه که به کدورت ها و بحران موقت روابط دو کشور خاتمه داد، استفاده حکومت ایران از دوستان زیاد خود در کنگره و مقامات عالی رتبه حکومتی امریکا بود. شاه حتی در مصاحبه های خود نیز در ابتدای زمامداری کارتر به کاربرد این حربه اذعان نموده بود. به طور مثال؛ در ۱۹دی ماه ۱۳۵۵ در مصاحبه با مجله امریکایی بیزینس ویک، دوستان با نفوذ امریکایی خویش را که هواه خواه رژیم وی در آن زمان بودند، در میدان کارزار خود و کارتر به نمایش می گذارد: ما در کنگره امریکا دوستان زیادی داریم و چنین برمی آید که می توانیم با حکومت کارتر همکاری داشته باشیم.[۲۱۲]
شاه با کمک گرفتن از دوستان امریکایی خود، افرادی چون؛ هنری کیسینجر، نلسون و دیوید راکفلر، ریچارد هلمز، دیوید لینتال، جان مک کلوی، باری گلد واتر و دیگران توانست به سرعت حکومت جدید امریکا را به موضعی دفاعی سوق دهد. نقش دوستداران امریکایی شاه بسیار مؤثر واقع شد. به طوری که حکومت کارتر پذیرفت که نباید در فشارآوردن به ایران زیاده روی کرد و مصالح سیاسی و استراتژیک را فدای شعارهای مبهم ساخت. کارتر همچنین تلاش کرد رعایت حقوق بشر را با ادامه مناسبات سودمند با تهران تلفیق کند و سرانجام پذیرفت با درنظر گرفتن حساسیت ویژه ای که ایران به عنوان یک قدرت نظامی عمده برای تأمین ثبات در منطقه خلیج فارس و به مثابه کشوری تعدیل کننده در قیمت گذاری نفت دارد، مناسبات ایران و امریکا را همانند گذشته حفظ کند و در جهت تثبیت روابط بکوشد.[۲۱۳]
کارتر در سراسر تابستان و اوایل پاییز ۱۹۷۷، علائم متعددی در حمایت از شاه نشان داد. مهم ترین شاهد مثال در این زمینه، عملیات دولت برای فروش هواپیماهای پیشرفته آواکس به ارزش ۲۳/۱ میلیارد دلار به رژیم شاه بود. این نبرد سیاسی به وضوح حاکی از تعهد اولیه محکم دولت کارتر در قبال رژیم شاه بود. تعهدی که برخلاف آن اصولی بود که کارتر از آغاز ریاست جمهوری اعلام کرده بود. کارتر با وجودی که قبلاً اعلام کرده بود، مصمم به کاهش معاملات تسلیحاتی امریکا در همه جهان است، اما در مورد ایران استثناء قائل شد.[۲۱۴]
شاه در ۱۳ نوامبر ۱۹۷۷م/۲۲ آبان ۱۳۵۶ش، از تهران به سوی امریکا حرکت کرد و دو روز بعد با پرزیدنت کارتر به گفتگو نشست. در رسانه های خبری منعکس شده بود که شاه و کارتر به توافق های اصولی در زمینه فروش اسلحه به ایران، نفت،‌ اوضاع منطقه و مسائل داخلی ایران رسیده اند.[۲۱۵]
به هنگام ملاقات شاه با کارتر سفارش های جدید شامل سه فروند آواکس،۱۴۰ فروند اف ۱۶ در کنار ۱۶۰ فروندی که پیش از آن سفارش داده شده بود، مورد تأیید کارتر قرار گرفت. در این میان صنایع امریکایی بیشترین سود را از سفارش های ایران می بردند؛ زیرا خریدهای شاه بین یک چهارم تا نیمی از صادرات آنها را تشکیل می داد.[۲۱۶]
از طرف دیگر در شب ژانویه ۱۹۷۸م/۱۰دی ماه ۱۳۵۶ش، سفر کارتر به ایران شاه را به هیجان آورد؛ زیرا انجام این مسافرت نه فقط مبین استحکام روابط ایران و امریکا و نزدیکی شاه با رئیس جمهور امریکا بود، بلکه به همه مخالفان در ایران و خارج از ایران نشان داد که کارتر رژیم او را شایسته حمایت و مبری از اتهامات وارده تشخیص داده است.[۲۱۷]
در آن شب کارتر جمله ای را ادا کرد که می بایست همیشه در خاطرش بماند؛ زیرا تنها چند هفته پس از آن بود که آشوب ها و ناآرامی ها در سراسر کشور آغاز گردید و به سقوط شاه انجامید. او گفت: ایران مرهون شایستگی شاه در رهبری امور کشور است؛ زیرا او توانسته است ایران را به صورت جزیره ثبات در یکی از پرآشوب ترین نقاط دنیا درآورد. این تجلیلی است از شما اعلی حضرت و رهبری شما و احترام و ستایش و عشقی که ملتتان به شما دارد … نظریات ما در مسائل مربوط به امنیت نظامی متقابل با هیچ کشوری به اندازه ایران نزدیک نیست و من نسبت به هیچ رهبری مانند شاه این همه احساس حق شناسی عمیق و دوستی صمیمانه ندارم.[۲۱۸]
باری روبین در این زمینه چنین می نویسد: ستایش کارتر از شاه ظاهراً بیش از یک تعارف معمول برای یک میزبان نبود ولی واقعیت امر این است که سخنان او منعکس کننده طرز فکری بود که در آغاز سال ۱۹۷۸ در سطح بالای دولت امریکا نسبت به ایران وجود داشت. اکثریت مقامات رسمی در امریکا شاه را متحد باثبات و نیرومندی برای امریکا می دانستند و گزارش هایی که خلاف این نظر را منعکس می کرد جدی تلقی نمی شد.[۲۱۹] تا دیر زمانی هیچ کس این فرضیه را که شاه سرنگون خواهد شد جدی نگرفت و سرویس های اطلاعاتی واشنگتن در موقعیتی نبودند که این امر را پیش بینی کنند. از تحقیقی که پیرامون این شکست به وسیله کمیسیون تحقیق دائمی مجلس نمایندگان درباره سرویس های اطلاعاتی انجام گرفت چنین نتیجه گیری شد که صاحب اختیاران سیاست امریکا پیش از اکتبر ۱۹۷۸ به وخامت اوضاع پی نبرده بودند. بر اساس این تحقیق در دوره دو ساله پیش از نوامبر ۱۹۷۷، هیچ گزارشی از سیا وجود نداشت که بر منابعی منبعث از داخل جبهه مخالف مذهبی مبتنی باشد و گزارش های سیاسی سفارت درباره تماس هایش با جبهه مخالف نادر گاهی مقرون به بی اعتنایی بود. به علاوه بر طبق همین تحقیق، ‌سیا در ماه اوت ۱۹۷۸ اظهار داشت که ایران در وضع انقلابی یا پیش از انقلاب قرار ندارد و در ارزیابی سرویس اطلاعاتی وزارت دفاع مورخ ۲۸ سپتامبر چنین تصریح شده بود:‌ انتظار می رود شاه طی ده ساله آینده فعالانه در رأس قدرت باقی بماند.[۲۲۰]
بنابراین با چنین درکی از اوضاع داخلی ایران،‌ دولت ایالات متحده به رویارویی با طوفان انقلابی که پیش روست می رود.
امریکا: ناتوان از رویارویی
ایران بزرگترین شکست دولت کارتر به شمار می آید. صرف نظر از موفقیت این کشور در زمینه صلح کمپ دیوید و یا عادی سازی روابط با چین و اتخاد موضعی استوار در قبال شوروی که همگی آن ها نقطه های عطف عمده و سازنده ای به شمار می روند، ولی سرنگونی شاه از دیدگاه راهبردین برای ایالات متحده و از نظر سیاسی برای شخص کارتر فاجعه آمیز تلقی می شود. شاید آن فاجعه از بعد تاریخی اجتناب ناپذیر بود.[۲۲۱]
در زمانی که بحران ایران برای دستگاه سیاست خارجی امریکا مطرح می شود. دو سؤال مهم برای دست اندرکاران دستگاه سیاست خارجی امریکا مطرح می شود: اول اینکه ماهیت منافع کانونی امریکا در ایران چه است؟ دوم اینکه چگونه باید ثبات سیاسی را در ایران حفظ کرد؟
اولین نکته ای که در پاسخ به این دو سؤال با بررسی اولیه وضعیت هیات حاکمه کاخ سفید نمایان می شود، وجود اختلاف نظرهایی است که در برخورد با این دو مسأله در زمینه سیاست گذاری مناسب و متناسب، میان تصمیم گیران دستگاه سیاست خارجی آمریکا وجود دارد. این عدم توافق و اختلاف نظر را می توان در پاسخ های متفاوتی که از سوی دست اندرکاران دستگاه سیاست خارجی ایالات متحده به این دو سؤال داده می شود، درک کرد. برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر در این زمینه در خاطرات خود چنین می نویسد: پاسخ من به پرسش نخست، پاسخی ژئوپلتیک بود که بر اهمیت محوری ایران برای حفظ منافع امریکا و به طور کلی غرب در منطقه نفت خیز خلیج فارس تمرکز داشت. جیم شلزینگر و چارلز دانکن به شدت با من هم عقیده بودند. من اغلب طی بحث هایمان احساس می کردم که ونس یا کریستوفر معاون وزیر خارجه یا دیوید نیوسام، در حالی که تمایل به رد این دیدگاه من نداشتند بیشتر سر گرم ارتقاء هدف مردم سالاری در ایران بودند و از آن هراس داشتند که بروز کردارهایی از سوی امریکا یا ایران مایه ایجاد اثری معکوس شود. این عدم توافق به نوبه خود بحث درباره پرسش دوم را تشدید می کرد. با توجه به نقش محوری شاه در سیستم قدرتی که تقریباً به طور منحصر به فردی شخصی بود، به نظر من تضعیف شاه از سوی امریکا از راه اعمال فشار جهت اعطای امتیاز های بیشتر به مخالفان خود، به بی ثباتی بیشتر می انجامید و در نهایت آشوب و هرج و مرج را ایجاد می کرد. مخالفان من گمان می کردند که راه برخورد با این وضعیت، کاهش قدرت و اختیارهای شاه، حرکت سریع به سوی حکومت مشروطه و سازش میان جناح های مخالف توسط دولتی ائتلافی است.[۲۲۲]
اکنون با علم و آگاهی از وجود چنین دوگانگی در تحلیل های هیأت حاکمه کاخ سفید در مواجهه با بحران ایران، به بررسی عملکرد دستگاه تصمیم گیری و سیاست خارجی امریکا از آغاز بحران ایران یعنی از زمانی که بحران ایران برای مسؤولین واشنگتن مطرح می شود تا پایان یعنی زمانی که دست اندرکاران کاخ سفید ایران را از دست رفته می بینند، پرداخته می شود.
ایالات متحده امریکا اساساً در دوم نوامبر ۱۹۷۸م/۱۱ آبان ۱۳۵۷ش پی به وخامت اوضاع در ایران می برد. سولیوان سفیر امریکا در ایران در دوم نوامبر ضمن پیامی با اشاره به آشفتگی اوضاع ایران، خواستار راهنمایی و کسب تکلیف از سوی واشنگتن شده بود. در عصر همان روز، کمیسیون ویژه هماهنگی در کاخ سفید تشکیل جلسه می دهد تا به بررسی اوضاع ایران بپردازد. این نشست نخستین جلسه رسمی مقامات عالی رتبه امریکا در مورد بحران ایران بود. شرکت کنندگان در این جلسه عبارت بودند از: برژینسکی، کریستوفر، هارولد براون وزیر دفاع، ژنرال دیوید جونز رئیس ستاد مشترک ارتش، ترنر رئیس سازمان سیا، دیوید آرون معاون برژینسکی وگری سیک. سایروس ونس وزیر امورخارجه در این نشست حضور نداشت.[۲۲۳]
آنچه که جالب توجه است، این است که اختلاف نظر میان مقامات مسؤول امریکا در مواجهه با بحران ایران در همان جلسه اول آشکار می شود. گری سیک در این مورد چنین می نویسد: برژینسکی پیش نویس نامه ای را خطاب به شاه تهیه کرده بود تا سولیوان آن را تقدیم دربار کند. در این برنامه بر سه موضوع تأکید شده بود: نخست اینکه امریکا بدون هیچ قید و شرطی به حمایت خود از شاه ادامه می دهد. دوم اینکه ضروری است اقدامات قاطعی از سوی شاه برای برقراری دوباره نظم و امنیت انجام گیرد و ایالات متحده از تصمیم شاه چه برای تشکیل یک دولت نظامی پشتیبانی خواهد کرد. سوم اینکه در صورت بازگشت نظم و امنیت به ایران، انتظار می رود شاه تلاش های خود را برای گسترش لیبرالیسم و ریشه کنی فساد در ایران از سربگیرد. کریستوفر که از طرف وزارت خارجه صحبت می کرد توانایی دولت نظامی را در حل مشکلات موجود زیر سؤال برد. ترنر نیز دولت نظامی را مشکل آفرین دانست. براون نیز اظهار داشت تشکیل یک دولت نظامی با رهبری شاه بهتر از تشکیل چنین دولتی بدون شاه می باشد. به هر ترتیب نامه پیشنهادی برژینسکی پس از برخی اصلاحات در همان شب به تهران ارسال شد.[۲۲۴]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...