هـم دمـی بـا عـاشـق بـی­خـواب گفت کاخر ای بی­خواب یک دم شب بخفت
گـفـت شـد بـا پـاسبـانـی عـشـق یار خـواب کـی آیـد کـسی را زیـن دو کار
پـاســبان را خــواب کی لایـق بــود خـاصـه مـرد پـاسـبـان عـاشـق بـود
چـون چـنـیـن سر بازیی در سر ببست بـود آن ایـن یک بـرآن دیـگر بـبست
مـن چـگـونـه خـواب یـابـم انــدکی وام نتـوان کـردن ایـن خـواب از یکی
هـر شـبـم عـشـق امـتحانـی مـی­کـند پــاسبــان را پـاسـبـانـی مـی­کــنــد
در قسمت بعدی در حکایت از درنگ استفاده شده است و سرعت حکایت به کمترین و کندترین وضعیت وارد می­ شود. راوی شرح و حال پاسبان را توصیف می­ کند:
گـه مـی­رفـتـــی و چـوبـک مـی­زدی گـه زغـم بر روی و تارک می­زدی
گر بخفتی یک دم آن بی خواب و خور عشـق دیدیـش آن زمـان خوابی دگر
جـمـله شـب خـلق را نـگـذاشـتـی تـا بـخـفـتنـدی فـغـان بـرداشـتـی
باز در حکایت برای بار دیگر باز صحنه روبرو می­شویم و سرعت روایت حکایت به حالت متوازن یا متعادل می­رسد. در قسمت بعد با شاهد گفتگو هستیم:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

دوسـتی گـفتش که ای در تفّ و تاب جمله شب نیستت یک لحظه خواب
گفـت مـرد پـاسـبـان را خـواب نیست روی عاشق را بجز اشک آب نیست
پــاسـبان را کـار بـی خـوابـی بــود عـاشـقـان را روی بـی آبـی بـــود
چـون زجـای خـواب آب آید برون کـی بـود مـمکن که خواب آید برون
عـاشـقـی و پـاسـبـانـی یـار شــد خـواب از چشـمـش بـدریـا بـار شد
پـاسـبـان را عـاشـقـی نـغـز اوفتاد کـار بـی­خـوابـیـش در مـغـز اوفـتاد
حکایت با درنگ به پایان می­رسد، در واقع حکایت با کندترین سرعت به اتمام می­رسد. راوی با مخاطب ( تو) سخن می­گوید و نکات اخلاقی و عرفانی خود را با توصیف برایش بیان می­ کند:
می مخسب ای مرد اگر جوینده­­ای خـواب خوش بادت اگر جوینده­ای
پـاسبـانـی کـن بـسی در کـوی دل زانـک دزدانـنـد در پـهـلـــوی دل
هـست از دزدان دل بـگـرفـتـه راه جـــوهـر دل دار از دزدان نــگــاه
چـون ترا ایـن پـاسبانی شد صفت عـشق زود آیـد پـدیـد و معرفــت
مرد را بی شک در این دریای خون معـرفـت بـایـد ز بـی­خـوابی برون
هـرکه او بـی­خـوابـی بـسـیار برد چـون بـه حـضرت شد دل بیدار برد
چـون ز بـی­خـوابـیـست بـیـداری دل خـواب کـم کـن در وفاداری دل
چند گویم، چون وجودت غرقه ماند غـرقـه را فـریـاد نـتـوانـد رهـانـد
عـاشـقـان رفـتـنـد تا پـیـشان همه در مـحبـت مـسـت خفتند آن همه
تـو هـمی­زن سر که آن مردان مرد نـوش کـردنـد آنـچ مـی­بایـست کرد
هـر کـه را شـد ذوق عشق او پدید زود یـابـد هـر دو عـالـم را کـلـیـد
گـر زنـی بـاشد شود مردی شگرف ور بـود مـردی شـود دریـای ژرف

۴-۶۳ بسامد رخداد

رخدادهای حکایت را به دو قسم قابل تقسیم هستند:
۱-ررخدادی که بارها روی داده­است و بارها نیز در روایت حکایت نقل شده­است. مانند: بی­خواب شدن و شب زنده داری پاسبان است در ابیات (۱)، ( ۲ )، (۳)، (۴) ، (۶)، (۱۰)، ( ۱۱ )، ( ۱۲)، ( ۱۳)، (۱۴)، ( ۲۲) و (۲۳).
۳- رخداد عاشق شدن پاسبان است که یک بار روی داده و بارها در طول روایت حکایت نقل شده است. در ابیات (۱)، (۳)، (۴) ، (۷)، (۹)، (۱۵ ) ، (۱۶)، ( ۲۰ ).

۴-۶۴ وجه روایی

۴-۶۴-۱فاصله:

سخن مستقیم:
هم دمی با عاشق بی­خواب گفت کاخر ای بی­خواب یک دم شب بخفت
سخن مستقیم:
گـفـت شـد بـا پـاسبـانـی عـشـق یار خـواب کـی آیـد کـسی را زیـن دو کار
پـاســبان را خــواب کی لایـق بــود خـاصـه مـرد پـاسـبـان عـاشـق بـود
چـون چـنـیـن سر بازیی در سر ببست بـود آن ایـن یک بـرآن دیـگر بـبست
مـن چـگـونـه خـواب یـابـم انــدکی وام نتـوان کـردن ایـن خـواب از یکی
هـر شـبـم عـشـق امـتحانـی مـی­کـند پــاسبــان را پـاسـبـانـی مـی­کـنــد
سخن مستقیم:
دوستی گفتش که ای در تفّ و تاب جمله شب نیستت یک لحظه خواب
سخن مستقیم:
گفـت مـرد پـاسـبـان را خـواب نیست روی عاشق را بجز اشک آب نیست
پــاسـبان را کـار بـی خـوابـی بــود عـاشـقـان را روی بـی آبـی بـــود
چـون زجـای خـواب آب آید برون کـی بـود مـمکن که خواب آید برون…

۴-۶۵ کانون روایی

کانون صفر – بازنمود ناهمگن. راوی برتر که از همه شخصیت­های حکایت بیشتر آگاهی دارد. اما راوی خود را در پایان حکایت به مخاطب می­نمایاند و با وی به سخن گفتن ادامه می­دهد و نکات اخلاقی و عرفانی را برایش بازگو و تکرار می­نماید.

۴-۶۶ لحن یا آوا

۴-۶۶-۱ زمان روایت:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...