نگارش پایان نامه با موضوع : راهبرد فرهنگی ـ سیاسی ... |
روایات متعددی که از نظر مضمون همه متشابه و از نظر سند هم معتبر هستند، و در کتب معتبر از جمله در اصول کافی، تفسیر علی بن ابراهیم، تفسیر برهان، تفسیر نور الثقلین و کتابهای دیگر، نقل شده است.
امام باقر (ع) در روایتی که از کافی در ذیل آیه فطرت نقل شده می فرماید: «فعرفهم و اراهم نفسه و لولا ذلک لم یعرف احد ربه». ( کلینی، ۱۴۰۱ق، ج ۲: ۱۳)
یعنی خدا خودش را به ایشان شناساند و ارائه داد، و اگر این کار انجام نمی گرفت هیچکس پروردگارش را نمی شناخت. و در تفسیر علی بن ابراهیم قمی از «ابن مسکان» نقل شده که به حضرت صادق (ع) گفتم: «معاینه کان هذا؟ قال: نعم» (کلینی، ۱۴۰۱ق، ج ۲: ۱۲) یعنی آیا عینا خدا را مشاهده کردند؟ فرمود: آری. و در کتاب «محاسن برقی» از زراره از حضرت صادق (ع) نقل شده است که فرمود: «و لو لا ذلک لم یدر احد من خالقه و رازقه» (طباطبایی، ۱۳۷۴، ج ۸: ؟۳۴)، یعنی اگر این صحنه نبود هیچکس نمی دانست که چه کسی آفریننده و روزی دهنده اوست.
از این عبارت استفاده می شود که معرفتی که در آیه شریف به آن اشاره شده معرفتی شخصی است نه شناختی کلی که از راه مفاهیم انتزاعی و عناوین عقلی، حاصل می شود و معرفت شخصی در باره خدای متعال جز از راه علم حضوری و شهودی، امکان ندارد. و اگر منظور، معرفت کلی و نتیجه استدلال عقلی می بود، می بایست چنین گفته می شد: «و لو لا ذلک لم یعلم احد ان له خالقا»، یعنی هیچ کس نمی دانست که «خالقی» دارد نه اینکه چه کسی خالق اوست. اگر انسان علم شهودی نداشته باشد تنها حقیقتی کلی را می تواند بفهمد مثلا این که یک کسی هست که کار خاصی را انجام داده است. اما این ها یک مفاهیم کلی ست، کسی هست که آفریننده و توانا و دانا و حکیم است. اما چه کسی ست؟ این را دیگر استدلال عقلی به ما نمی گوید، اگر آن رابطه درونی و قلبی بین ما و خدا نبود، خود خدا را ما نمی شناختیم، می دانستیم که عالم، خالقی دارد اما اینکه کی ست؟ نمی دانستیم. شناخت شخص خالق وقتی میسر است که یک نحو شهودی نسبت به او حاصل شده باشد.
این جریان، موجب شده است که یک رابطه ای بین دل و خدا برقرار شود که وقتی به عمق دل توجه بشود «خود خدا» را می یابد نه اینکه یک کسی هست که آفریننده است.
در نهج البلاغه، امیر المؤمنین سلام الله علیه در مورد آیه شریفه «رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله» (نور، ۳۷)، می فرماید:
و ان للذکر لاهلا (علی ابن ابی طالب علیه السلام، ۱۳۸۲: ۶۹۴ و ۶۹۵) یاد خدا اهلی دارد که آنها یاد خدا را به جای لذایذ زندگی بر می گزینند.
حضرت امیر المؤمنین (ع) برای اهل ذکر و کسانیکه زندگیشان را با یاد خدا می گذرانند و با یاد او می زیند اوصافی را ذکر می فرماید از جمله می گوید: خدا در باطن و درونشان با آنها مناجات می کند رازگویی می کند. در این تعبیر دقت کنید به جای اینکه بنده با خدا مناجات کند علی علیه السلام می فرماید خدا با آنها رازگویی می کند کسانی هستند که مخفیانه راز خدا را می شنوند، چنین چیزهایی برای انسان هست، انسان آنقدر عظمت دارد که به چنین مقام هایی بتواند برسد نه تنها انبیاء و اولیاء و معصومان صلوات الله علیهم اجمعین بلکه آن کسانی هم که پیرو راستین پیامبران و پیشوایان معصوم علیهم السلام باشند می توانند به چنین مقام هایی برسند، آنها آمدند، تا دست دیگران را بگیرند و به طرف خودشان بکشانند و به آن مقامی که خودشان رسیدند نزدیک نمایند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
باری، پس آیه می خواهد بگوید آشنایی با شخص خدا در دل همه انسانها وجود دارد و وقتی آثارش را می بیند آن معرفت زنده می شود. آن معرفت، کسبی نیست بلکه یک شناخت فطری ست، (آشنایی فطری ست) ولی مورد توجه ما نیست هر وقت به آن توجه پیدا کنیم، آن آشنایی به خاطر می آید و زنده می شود و آن روایت که نقل کردیم می گوید اگر چنین صحنه ای نبود، کسی نمی دانست که کسی خالق اوست یعنی ممکن بود بداند خالقی دارد اما نمی دانست چه کسی است چون او را ندیده بود، اما چون این معرفت شهودی حاصل شده است وقتی عقل می گوید عالم خالقی دارد می فهمد که کیست، چون قبلا با او آشنا بوده است.
پس بر اساس این برداشت (که مورد تایید روایات زیادی هم هست و یک برداشت از پیش خود نیست) می توانیم بگوییم که قرآن، تصدیق می فرماید که انسان معرفت حضوری و شهودی نسبت به خدای متعال دارد.
۳ـ۱) اثبات ربوبیت و وحدانیت خدا در آیه میثاق
مطلب دیگری که لازم است توضیح دهیم این که در این شهود علاوه بر اینکه اصل وجود خدا مورد معرفت قرار می گیرد، یعنی آدمی در می یابد که خدا هست، امور دیگری هم از این شهود برای انسان حاصل می شود که از جمله آنها معرفت صفات خداست: یکی ربوبیت خدا، یعنی این شهود به گونه ای بوده است که آدمی در می یابد که نه تنها آفریننده ای هست و می فهمد که او کیست بلکه می یابد رب و صاحب اختیار و اداره کننده جهان هم اوست. تعبیری که در این آیه از چنین چیزی حکایت می کند، اینست که می فرماید:
الست بربکم و نمی فرماید «الست بخالقکم»، در این مکالمه خدا می فرماید آیا من پروردگار شما (گرچه پروردگار ترجمه دقیقی نیست) و رب شما نیستم همان کسی که هستی شما در اختیار من است، گویی اینگونه فرموده است که آیا هستی شما در اختیار من نیست؟ گفتند چرا. پس نه تنها خالقیت، بلکه ربوبیت هم اثبات می گردد و علاوه بر این، توحید هم اثبات می گردد که هیچ کس دیگری هم غیر از او خالق و رب نیست. و این دقیقا به خاطر این رابطه شهودی یعنی این معرفت حضوری است که انسان نسبت به خدا پیدا می کند و وقتی وابستگی وجودی مورد شهود قرار می گیرد با هر کس چنین وابستگی باشد دیده می شود آنها در این مشاهده فقط وابستگی خودشان با الله را دیده اند اگر با کس دیگری هم وابستگی می داشتند باید می دیدند. رابطه بین خدا و ما، رابطه تکوینی و حقیقی است یعنی وجود ما وابسته به اوست.
بنابر این انسان ارتباط تکوینی اش با خدا را می تواند با علم حضوری ببیند، در یک عالمی یافته بوده است در آن عالمی که بعضی از علماء اسمش را عالم «ذر» یا عالم میثاق گذاشته اند. پس بر اساس این معاینه و مکالمه هم معرفت نسبت به ذات خدا و هم نسبت به ربوبیت خدا و هم نسبت به وحدانیت خدا پیدا شده است این است که در بعضی از روایات آمده است که این آیات دلالت بر فطرت توحید دارد: «فطرهم علی التوحید» (کلینی، ۱۴۰۱ق، ج ۲: ۱۱ و ۱۲). این تعبیر، هم در ذیل آیه فطرت در سوره روم وارد شده و هم در ذیل آیه میثاق در سوره اعراف آمده است و منظور این است که خدا انسانها را بر یگانه پرستی سرشته است، لازمه اش این است که هم وجود خدا را بشناسد و هم ربوبیتش را و هم قابل پرستش بودنش را و هم یگانگی اش را، این است که می فرماید: «فطرهم علی معرفته انه ربهم». (مجلسی، ۱۳۸۹، ج ۳: ۲۷۹)
۴ـ۱) جمع میان آیات فطرت و میثاق
تاویل دیگری که می توان در جمع میان دو آیه «میثاق» و «فطرت» و حدیث شریف «کل مولود یولد علی الفطره» به دست داد اینکه اگر همه مردم سرشته با فطرت الهی هستند و هر مولودی بر همین فطرت الهی متولد می شود چرا نتوان مدعی شد که مراد از مراوده میان بنی آدم و خداوند در آیه شریفه «میثاق» مسئله اخذ «فطرت الله» از جانب انسان باشد. بدین معنا که مسئله «اخذ میثاق» معاهده ای است که دو جانب دارد یک جانب آن خداوند سبحان است که «میثاق» را اعطا می کند یعنی خلقت انسان را آمیخته با فطرت خود کرده و جوهره ربوبیت را در نهاد انسان قرار داده است و این قرار دادن «فطرت الهی» و «جوهره ربوبیت» در نهاد انسان توسط خداوند در حقیقت «اعطای میثاق» است.
جانب دیگر معاهده مذکور، اخذ متقابل «فطرت الهی» و «جوهره ربوبیت» توسط انسان است که به تعبیری خداوند متعال در خلقت تکوینی همه انسان ها «فطرت الله» را تعبیه کرده و خواست و اراده انسان در پذیرش و یا رد «فطرت الله» دخیل نبوده است و این خود به معنای پذیرش ربوبیت و وحدانیت حضرت حق جل و علی است؛ که در حقیقت «امضای تکوینی میثاق» است توسط انسان. از این رو پر بیراه نیست که ادعا کنیم منظور آیه شریفه میثاق از اینکه آحاد ابناء بشر در پیشگاه خداوند متعال شهادت به ربوبیت و وحدانیت حضرتش داده اند این است که «فطرت الله» را اخذ و تکوینا امضا کرده اند.
اما آنچه باید متذکر شد اینکه فطرت الهی اگر چه در نهاد همه ابناء بشر وجود دارد لکن این فطرت در اعماق وجود انسان تعبیه شده و انسان با تنبه و توجه به آثار آفاقی و انفسی است که می تواند نور فطرت را ادراک کند و با به کار بستن اوامر و نواهی ذات اقدس الهی این فطرت را پرورش دهد و در مسیر عبودیت تا رسیدن به سرحد خداوندگاری پیش رود که فرموده اند «العبودیه جوهره کنهها الربوبیه»
حاصل آنکه از این آیات شریفه استفاده می شود که خداشناسی فطری به معنای علم حضوری و شهودی نسبت به خدای متعال برای همه انسانها وجود دارد. نهایت این است که این معرفت، نیمه آگاهانه است و عموم مردم در حالات عادی زندگی، توجهی به آن ندارند و همین معرفت نیمه آگاهانه است که در اثر قطع علایق مادی و تقویت توجهات قلبی به سر حد آگاهی می رسد و در اولیاء خدا به پایه ای می رسد که می گویند: «ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک… (قمی، ۱۳۷۳، دعای عرفه)
در نتیجه می توان اینگونه بیان کرد: معنایی که برای فطری بودن معرفت خدا بیان شد در واقع، از رابطه وجودی انسان با آفریننده هستی بخش، حکایت می کند و چنین شناختی از آفریده ای که استعداد درک آن را داشته باشد جدا شدنی نیست و از این رو تعبیر «فطری» در مورد آن کاملا صدق می کند. پس برای انسان آفرینش خاصی است که او را به روشی خاص در زندگی و مسیر معیّنی که دارای غایت و هدف مشخصی است هدایت میکند که بدون پیمودن این مسیر، به آن هدف نمیرسد و این هدایت گر و هادی، چیزی جز فطرت و کیفیت خلقت انسان [که در همه انسانها وجود دارد و تغییر و تحوّل نمیپذیرد] نیست.
۵ـ۱) تفاوت فطرت با طبیعیت و غریزه
طبیعت، غریزه و فطرت، ذاتیات و اقتضاهای آفرینشی را دلالت دارند و در این جهت مشترکند که اکتسابی نیستند؛ اما کاربرد آن ها متفاوت است. طبیعت در مورد خواصِ ذاتی و چگونگی آفرینش همه مخلوقات و پدیدههای عالم امکان بهکار میرود و دستکم تمام مادیات را در برمیگیرد و اگر در جانداران هم به کار رود، حیثیّت عمومی و مشترک آن با موجودات دیگر را دلالت میکند؛ اما غریزه، اقتضاهای ذاتی و گرایشهای حیوانی را در بر گرفته، خصوصیات مشترک بین انسان و حیوان را شامل میشود؛ مانند غریزه شیرخوارگی، به دنبال لذت جسمانی و مادی بودن و …؛ در حالی که فطرت، حالت فراحیوانی است و به انسان اختصاص دارد. فطرت فقط ویژگی خدادادی انسان را به این لحاظ که انسان است، شامل میشود و بر جاذبهها و ذاتیات غیر انسانی دلالت نمیکند؛ بدین سبب بسیاری از فطریات جنبه ارزشی و معنوی دارند نه مادی. به دنبال لذت مادی بودن مانند غذای لذیذ بودن غریزی است؛ اما ایثار و فداکردن لذتهای مادی و شهوترانی، برای هدف بالاتر و لذت معنوی فطری است.
۶ـ۱) علل خمود فطرت
ممکن است این سوال مطرح شود که اگر منشأ اعتقاد به خدا و گرایش به دین در نهاد و آفرینش انسانها وجود دارد و فطری است، باید همه انسانها واجد دین و اعتقاد به خدا باشند؛ پس چرا برخی به خدا و دین، اعتقاد و گرایش ندارند؟ فطریات مانند غرایز ذاتی هستند و در تمام مصادیق وجود دارند و چنانکه اثبات آن ها نیازمند برهان و دلیل نیست ( الذاتی لا یعلل) سلب و نفی آن ها از برخی افراد و مصادیق امکان ندارد؛ بنابراین، وقتی میبینیم بسیاری از انسانها به خدا ایمان ندارند و در برابر دین تسلیم نیستند، میتوانیم کشف کنیم که دین و اعتقاد به خدا ذاتی و فطری نیست.
در پاسخ باید گفت لازمه فطری و ذاتی بودن چیزی آن نیست که در همه افراد، در همه حالات ظهور و بروز داشته باشد؛ مانند علاقه به زیبایی که گاهی با سرگرمی به امور دیگر مورد غفلت قرار میگیرد. اعتقاد و گرایش به خدا و دین، فطری وذاتی انسان است؛ امّا عدول از فطرت و متجلی نشدن آثار آن معلول علل و عوامل گوناگونی است؛ مانند:
۱ـ۶ـ۱) گرایشهای حیوانی و مادی
انسان افزون بر عقل و فطرت که سرچشمه گرفته از بعد روحانی او است، بُعد جسمانی و گرایشهای مادی و غرایز حیوانی نیز دارد و بین این دو بُعد جنگ و نزاع سختی برقرار است؛ جنگ و جبههای که شخصیت و ارزش هر انسانی به آن وابسته است؛ بدین لحاظ، جهاد اکبر نامیده شده. هر گاه در نبردِ گرایشهای انسانی و عقلانی با میلها و جاذبههای حیوانی و غرایز، غلبه و پیروزی را بُعد حیوانی و غرایز به دست آورند، فطرت انسانی و گرایشهای عقلانی تحت تاثیر قرار گرفته، کارایی لازم خود را (گرچه به صورت موقت) از دست میدهند. به دیگر سخن، بسیاری از انحرافهای فکری به مادیّت اخلاقی (نه مادیّت فلسفی و عقلی) برمیگردد و بسیاری به سبب وابستگی به دنیا و غرایز حیوانی و ابتلا به گناه برای توجیه عملکرد خود، به انحراف فکری و پشت کردن به فطرت الاهی روی میآورند. قرآن چه زیبا میفرماید:
ثُمَّ کَانَ عَاقِبَهُ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءى أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ (روم، ۱۰).
۲ـ۶ـ۱) خطا در تطبیق
خیلی از انسانها به اقتضای فطرت خداگرایی به سوی معبود سوق داده میشوند؛ اما موجودات دیگری را جایگزین خدا میکنند و به راحتی متوجه و اشتباه خود نمیشوند؛ مانند اینکه غریزه و حس مکیدن در نوزاد وجود دارد؛ اگر پستانک در دهن او گذاشته شود، با همان غریزه به مکیدن پستانک اقدام میکند؛ یعنی گرفتار خطا در تطبیق میشود. معبودهای دروغین و گرایش به رقیبهای خدا، همگی سرچشمه گرفته از همان فطرت خداخواهی است؛ ولی هرگاه گرفتار خطر و دست او از ابزار مادی قطع شود و ناتوانی معبودهای خیالی را درک کند، فطرت او بیدار و فعال خواهد شد و به سوی خدا میرود.
آیت الله جوادی آملی در این باره میگوید:
انسان عادی، گرفتار خطای در تطبیق است. خیال میکند فلان مقام یا فلان مال یا فلان چیز کمال مطلق او است. وقتی به او میرسد، میبیند سیر نشده و بالاتر از آن یک قله دیگر هست و به آن هم نائل میگردد؛ ولی سیر نمیشود؛ اما در حال خطر مستقیماً آن حقیقت مطلق راستین را میطلبد. مستقیماً به مبدئی تکیه میکند که نظام هستی در اختیار اواست. مستقیماً به قدرتی تکیه میکند که عجز پذیر نیست چون همه قدرتها و علتها و اسباب صوری و ظاهری او منقطع شده است. (جوادی آملی، ۱۳۶۶، ج۵: ۷۰)
۳ـ۶ـ۱) تصور غلط و معرفی ناصواب
یکی از عوامل مهم دین گریزی و مخالفت با کششهای فطری، آمیخته شدن حقیقت دین به خرافات و دفاع غلط و انحرافی از آن است؛ چنانکه هر گاه تصویری غلط و غیر واقعی از خدا ارائه شود، نباید انتظار داشت مردم و به ویژه انسانهای فرهیخته و اندیشهور آن را بپذیرند. وقتی ایمان به خدا و دین در تعارض با علم و آگاهی، تعبد در مقابل خردورزی، خدامحوری در برابر تکریم و تعظیم انسان، دینداری در تضاد با پیشرفت و پویایی معرفی شد و گرایش به مذهب و خدا حرکت ارتجاعی، جمودگرا، خشن و غیر منعطف و تحقیر کننده انسان و شخصیت عقلانی و علمی او نشان داده شد، بدیهی است که بهرغم زمینههایفطری، انسانهای نخبه و برجسته از آن گریزان باشند؛ چنانکه هر گاه عموم مردم رفتار فریبکارانه و قیّممآبانه برخی از مدعیان دینداری را مشاهده کنند یا مواضع غیر قابل توجیه و خرد ستیز رهبران و مبلغان و مدعیان دفاع از مذهب و خدا را مورد توجه قرار دهند، خودبهخود از دین و هر چه به آن مربوط است، انزجار مییابند و بیشتر آنان به راحتی (بدون تبیین دیگران) نمیتوانند بین حقیقت دین و عملکرد و مواضع دینداران تفاوت قائل شوند. یکی از روشهای که دشمنان حاکمیت دین و مذهب و آنان که تقویت بنیادهای ایمان مردم را در تعارض با منافع و سلطه خویش مییابند، آن است که دین را بد معرفی یا از آن بد دفاع کنند؛ چرا که دفاع غلط و انحرافی بهترین تهاجم و تخریب است.
۴ـ۶ـ۱) شبهات علمی
برخی از منکران خدا و کسانی که در آثار خود، دین و آموزههای آن را نقد و انکار کردهاند، به این جهت بوده که از نظر فکری و علمی اقناع نشدهاند و برای آن ها شبهاتی پدید آمده است که پاسخ آن ها را نیافتهاند؛ بدین سبب، همان شبهات منشأ این شده که دین و خداگرایی را غیرعلمی و غیرعقلانی دانسته، منکر آن باشند، نظیر شبهاتی که حس گرایان به آن دچار شدهاند و میگویند: هر چه را با حواس ادارک نکنیم، وجود ندارد یا اگر هر چیزی علتی و خالقی دارد، علت و خالق خدا کیست و … و همینطور شبهاتی که در تبیین و تفسیر دین به آن دچار شدهاند؛ مانند شبهات هیوم درباره برهان نظم یا خشونت آمیز بودن برخی از احکام دینی مثل قصاص یا وجود بیعدالتیها و بی نظمیها و تحقق رخدادهایی که با حکمت خدای عادل و مدبّر قابل توجیه نیست.
۵ـ۶ـ۱) سابقه و گذشته دین در غرب
بعد از نهضت رنسانس و مدرنیسم، دنیای غرب، پیشرفت و تمدن و شکوفایی و حیات دوباره خود را معلول رها شدن از محدودیتها و اسارتوپایبندی به دین دانسته و ظلمت و عقب افتادگی دوران قرون وسطا را به سلطه یافتن و مواضع کلیسا و مسیحیت نسبت دادند و اینگونه به همه انسانها القاء شد که راهی برای شخصیت یافتن انسان، پویایی و تمدن، خردورزی و پیشرفت علمی، برچیده شدن خشونت و جایگزینی مدارا و زندگی مسالمت آمیز وجود ندارد، مگر اینکه خود را از پایبندی به دین آزاد سازید.
گرچه ممکن است برخی در همه آنچه درباره عملکرد مسیحیت در قرون وسطا ارائه شده تردید و شبهه کنند و آن را توطئه دینستیزان بدانند لکن آنچه فی الجمله قابل تردید نیست آن است که مسیحیت قرون وسطا نه از نظر فکری توانست مردم را اقناع کند واز مبانی اعتقادی خود، به روش علمی دفاع کند و نه به لحاظ عملی، عملکرد خوبی داشته است، دو ویژگی برای قرون وسطا در دوران میدان داری مسیحیت میتوان ارائه کرد: یکی خرد ستیزی و تعارض با علم و دیگری خشونت طلبی و تحقیر انسان و حقیقتاً ضربه و آسیبی که کلیسا به مذهب وارد کرد قابل جبران نیست. شهید مطهری در کتاب علل گرایش به مادیگری به تفصیل این مطلب را بیان فرموده است.[۹]
۶ـ۶ـ۱) عوامل اجتماعی
سرانجام یکی از علل خمود فطرت و شکوفا نشدن ذاتیات انسان، عوامل محیطی و اجتماعی است. تاثیر محیط و اوضاع اجتماعی چه در هدایت و رشد و شکوفایی فطریات و چه در سرکوب آن غیر قابل تردید است و بسیاری از مردم به سمت و سویی گرایش دارند و میروند که دستگاههای تبلیغاتی و فرهنگ اجتماعی و عوامل محیطی برای آن ها تعیین و ترسیم کردهاند و دنباله رو خواص و نخبگان خود هستند و بدیهی است که اگر نخبگان و کارگردانان عوامل محیطی و اجتماعی منافع و موقعیت خویش را در دین ستیزی وفاصله مردم از مذهب و دین بدانند، با بهره گیری از همه امکانات کاری میکنند که آن ها از دین فاصله بگیرند.
گفتار دوم: رابطه انسان با خود
نتیجه آنچه گفته شد این است که خداوند گوهر فطرت الله را در نهاد آدمی مستقر کرد و وجود او را با نور خود سرشت و انسان را به تدبر و تفکر در آثار آفاقی و انفسی امر کرد تا نشانه های او را در درون و بیرون با دیده سر و چشم دل رویت کند بنا بر این وظیفه خطیر و سازنده هر انسانی این است که نور خدا را در وجود خود بیابد و آن را به آب عمل بپرورد و در مسیر کمال ربوبی طی طریق کند.
خداوند متعال نیز برای اینکه راه برای انسانها هموار شود معارف دین و ملزومات پیمودن راه را در قالب شرایع قدسیه پیامبران صدیق و سیره عملی کمل اولیائش بر بشریت ارزانی داشت تا آنانکه صادقانه در مسیر دین پایمردی کردند و وعده های صدق حضرت حق را به عیان دیدند کرامت حقه انسان را تصدیق کنند.
این هر دو عامل یعنی سیر آفاقی ـ انفسی انسان با بهره گیری از اصول عقلانی و همچنین التزام عملی او به مقتضیات شریعت قدسی حضرت حق راهی است برای شناخت شهودی انسان نسبت به ابعاد وجودیش که در ادبیات دین از آن تعبیر به «معرفت النفس» می شود و راه منحصر است برای «معرفت الله».
-
- معرفت شناسی ابعاد وجودی انسان (ارگانیسم انسانیت)
اولین رابطه ای که انسان می تواند با خود برقرار کند تامل و تعمق در حالات نفس است که این تامل زمینه ای است برای شناخت ابعاد وجودی پیچیده انسان در این راستا با تتبع در منابع دین همچون قرآن، سنت، علمای دین و کمل اولیای الهی با کلید واژه های «عقل، روح، نفس، وهم، غضب، شهوت» از یک سو و «اسلام، ایمان و تقوا» از سوی دیگر مواجه می شویم. آنچه مورد تاکید ماست اینکه تمام مفاهیم مذکور در زمره مفاهیم بسیطه هستند و مراتب وجودی مختلف دارند و شدت و ضعف آنهاست که عیار انسانیت و ای بسا الهیت انسان را تعیین می کند.
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1400-09-25] [ 03:28:00 ق.ظ ]
|